🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 سال‌های آخر ماه رمضان را به ايران می‌آمد. هميشه با ورود به ايران ابتدا به مشهد ميرفت و موقع بازگشت به نجف هم به مشهد ميرفت. در شب‌های ماه رمضان با هم به مسجدالشهدا و مجلس دعای حاج مهدی سماواتی ميرفتيم. برخی شب‌ها نيز با هم به مسجد ارك و مجلس دعای حاج منصورميرفتيم. چه شب‌ها و روزهایی بود. ديگر تكرار نميشود. هادی در كنار كارهای حوزه و تحصيل به كارهای هنری هم مشغول شده بود. يادم هست كه در رايانه‌ی شخصی او تصاوير بسيار زيبایی ديدم كه توسط خود هادی كار شده بود؛ تصاوير شهدا كه توسط فتوشاپ آماده شده بود. بودن در آن روزها كنار هادی برای ما دنيایی از معرفت بود. در اين آخرين سفر رفتار و اخلاق او خيلی تغيير كرده بود؛ معنويتر شده بود. يك شب از برادرم سؤال كردم چطور اينقدر تغيير كردی؟ گفت: كتابی هست به نام معراج‌السعاده. واقعاً اگر كسی ميخواهد به معراج يا به سعادت برسد، بايد هر شب يك صفحه از اين كتاب را بخواند. بعد كتاب خودش را آورد و از روی كتاب برای ما ميخواند و ميگفت به اين توصيه‌ها عمل كنيد تا به سعادت برسيد. ً مثال، يك شب ميگفت: سعی كنيد سكوت شما بيشتر از حرف زدن باشد. هر حرفی ميخواهيد بزنيد فكر كنيد كه آيا ضرورت دارد يا نه؟! بی‌دليل حرف نزنيد كه خيلي از صحبت‌های ما به گناه و دروغ و ... ختم ميشود. شب بعد درباره‌ی شوخی و خنده زياد حرف زد. اينكه در شوخی‌ها كسی را مسخره نكنيم. افراد را به خاطر لهجه و ... مورد تمسخر قرار ندهيم. البته خودش هم قبل از همه اين موارد را رعايت ميكرد. شب ديگر درباره‌ی اين صحبت كرد كه در كوچه و خيابان سرتان را بالا نگيريد. با صدای بلند در جلوی نامحرم حرف نزنيد. سعی كنيد سر به زير باشيد. اگر با نامحرم زياد و بی‌دليل صحبت كند، حيا و عفت او از دست ميرود. گوهر يك زن در حيا و عفت اوست. روز بعد به ميدان انقلاب و پاساژ مهستان رفت تا مقداری وسايل لازم برای‌عراق را تهيه كند. آن شب وقتی به خانه آمد يك هديه برای ما آورده بود. كتاب معراج‌السعاده را به ما هديه داد. هنوز اين كتاب را داريم و به توصيه‌ی هادی آن را ميخوانيم و سعی در عمل كردن آن داريم. 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺