نام: قاسم
فامیل: سلیمانی
تاریخ عقد: ۱۳۵۸/۸/۲۳
آغاز زندگی مشترک خرداد ۱۳۶۱
تعداد فرزند: ۶ (یک فرزند در سال ۱۳۷۱ در کودکی فوت شده است)
تاریخ تولد: ۱۳۳۷ (در شناسنامه اول فروردین ۱۳۳۵ میباشد)
تاریخ شهادت: ۱۳۹۸/۱۰/1۳
سن شهادت: ۶۱ سال
مدرک تحصیلی: فوقلیسانس فلسفه و حکمت اسلامی
قاسم سلیمانی، فرزند حسن و فاطمه سلیمانی، در سال ۱۳۳۷ در روستای قنات ملک از توابع شهرستان رابُر به فوقلیسانس. تاریخ تولد او در شناسنامه اول فروردین ۱۳۳۵ عنوان شده است. پدر و مادر وی از عشایرطایفهٔ سلیمانی میباشند. اجدادشان از عشایر خمسهٔ فارس بودند که همزمان با لشکرکشی نادرشاه افشار به افغانستان و هندوستان، به یاری نادر میشتابند و در راه برگشت از جنگ، در منطقهای که اکنون طایفهٔ سلیمانی ساکن هستند، سکنی گزیده و بین مناطق گرمسیر و سردسیر جنوب و غرب استان کرمان کوچ مینمودند.
حسن سلیمانی، کشاورزی که علیرغم ضعف بنیهٔ اقتصادی در دوران طاغوت و بعد از آن، هیچگاه لقمهٔ شبههناک در سفره نگذاشت، غیر از قاسم دو پسر و دو دختر دیگر نیز داشت. قاسم تحصیلات ابتدایی خود را تا کلاس ششم قدیم در روستای قنات ملک بهپایان برد و همزمان با درسخواندن، مانند همهٔ پسرهای روستایی در کار کشاورزی و دامداری به پدرش یاری میرساند.
(خاطره یکی از هم ولایتیهای مشهدی حسن نقل میکرد که علیرغم بضاعت کم او درب منزلش همیشه به روی مسافران ایل و نیازمندان باز بود و هروقت به منزلشان میرفتم تعدادی میهمان در آنجا بودند)
در سال ۱۳۵۰ و مقارن با سیزده سالگی قاسم، مشکلات اقتصادی و نبود امکانات کافی در روستا او را به همراه یکی از دوستانش راهی کرمان نمود تا با مهاجرت به این شهر و کارکردن، بتواند بخشی از هزینههای امرارمعاش خانواده را نیز تأمین نماید. پس از چند روز موفق به پیداکردن کاری در یک هتل کوچک شد و در همان محل نیز مستقر شدند. حدود دو سال بعد به همراه پنج نفر از دوستان و اقوامش در خانهای واقع در خیابان ناصریه (شهید باهنر) کرمان اتاقی را اجاره و در آن سکنی گزیدند. منزل آنها مأمنی برای روستایان قنات ملک و اطراف آن بود. قاسم برای پیداکردن کار به آنها کمک میکرد. وی همزمان با کار، به ورزش باستانی در زورخانهٔ پهلوان عطایی کرمان همراه با پرورش اندام پرداخت. بعدها در باشگاه کارگران کرمان به ورزش کاراته روی آورد و کمربند مشکی این ورزش را ادامه داد. در مدتی که او در کرمان مشغول به کار بود، تقریباً سالی دومرتبه به روستای قنات ملک برمیگشت و پساندازش را به پدر میداد.
کارکردن در هتل و آشنایی با پسر صاحب هتل، موجب شد او با امام خمینی رحمةاللهعلیه و مبارزات انقلابی علیه رژیم شاهنشاهی آشنا شود و همین، زمینهٔ حضور او در راهپیماییهای انقلاب را فراهم آورد.
ازآنجاکه در خانوادهای مذهبی رشد پیدا کرده بود در شهر کرمان نیز به تقویت پایههای مذهبی خود و دوستانش اهتمام داشت او و دوستانش با دوچرخه دست دومی که از در آمدشان خریداری کرده بودند به طور مرتب در جلسات قرآن شیخ مهدی رکابی که در تکیه فاطمیه کرمان برگزار میشد شرکت میکردند جلساتی که بنیه اعتقادی و ظلمستیزی او را به شدّت تقویت نمود در کنار این جلسات شرکت در نماز جماعت مسجد جامع کرمان و استفاده از محضر آیتالله صالحی و همچنین مجالست با جوانان مؤمن در مسجد جامع تأثیر به سزایی در رفتار او گذاشته بود. همچنین ارتباط با حجتالاسلام حقیقی در مسجد قائم کرمان و آیتالله روحانی در مسجد خواجه خضر کرمان بنیان مذهبی، دینی و عرفانی او را بیشتر از پیش تقویت کرد.
(خاطره یک روز از پنجره محل کار در چهارراه ارگ کرمان خیابان را نگاه میکرد ناگهان متوجه شد پاسبان سر چهارراه به دختری هتک حرمت نمود خود را بهسرعت به او رساند و در دفاع از دختر جوان با او در گیر شد وبا توجه به آمادگی بدنی که داشت او را ادب کرده و دختر را از دست او نجات داد و بعد از آن به رابر فرار کرد)
در سال ۱۳۵۶، بهصورت قراردادی در سازمان آب کرمان مشغول به کار شد. روزهای پرالتهاب پیش از انقلاب باعث شد یکی از کارمندان اعتصابکنندهٔ سازمان آب کرمان [به گفتهٔ خودشان] او باشد و در اعتراض به رژیم پهلوی از رفتن به محل کار امتناع نماید. در همین ایام قاسم و دوستانش خانه خود را خیابان شریعتی (شاهپور سابق) کرمان در انتهای کوچه باغ لهله منتقل کردند که این منزل کانونی برای فعالیتهای انقلابی او و دوستانش شده بود.
حضور فعالانهٔ در راهپیماییهای مبارزاتی پیش از پیروزی انقلاب و نیز حضور در وقایع تاریخساز انقلابی در کرمان از جمله واقعهٔ مسجد جامع کرمان و هجوم عناصر طاغوت که منجر به آتشزدن این مکان مقدس شد، طعم تلخ ستم ایادی رژیم را به او چشاند و در این روز از مأمورین شهربانی و کولیهای حملهکننده به مسجد کتک خورد.
تقریباً در همه حوادث انقلاب از جمله پایین آوردن مجسمههای شاه حضوری فعال داشت در