🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کار شناسايی در هور از اواخر سال ۱۳۶۱آغاز شد. هیچ کس از نيروها
نميدانست چرا باید در این منطقهی سخت، کار شناسايی انجام دهیم.
علی هاشمی برای شروع کار شناسايی با چند نفر از بچههای سپاه سوسنگرد
و نیروهای حمید رمضانی راهی هور شد. ميخواست شرایط را به خوبی ارزیابی
کند.
بعد از آن نیروهای محلی و بچههایی که از ابتدای جنگ با او بودند را مشغول
ً به کار کرد. اما به طور کاملاًمخفیانه.
از زمستان سال ۱۳۶۱ تیمهای شناسایی راهی منطقهی هور و جزایر مجنون
شدند.
اگر قرار بود تیمهای شناسايی ما به طور مستقیم وارد هور شده و به سمت
جزایر مجنون حرکت کنند، مورد توجه دشمن قرار ميگرفتند.
برای همین به دستور علی آقا از منطقهی رُفیع که در شمال هور قرار داشت
حرکت ميکردیم. شاید حدود شصت کیلومتر راه ما دورتر ميشد، اما دشمن
شک نميکرد.
ُرُفیع منطقهای بود در ساحل شمالی هور که سه بار توسط دشمن تصرف شد.
مسجد جامع رفیع به عنوان اولین قرارگاه سرّی انتخاب شد.
این مسجد درست در ساحل آبراههای هور بود. بچهها قایق را در نیمهشب
از مسجد بیرون آورده و داخل هور میانداختند و کار را آغاز ميکردند.
اما سختی کار هور فقط در طولانی بودن مسیر نبود. ما با مشکلاتی مواجه
شدیم که تحمل آنها بسیار سخت بود.
در منطقهی رُفیع حیوانات وحشی بسیار زيادی وجود داشت. دستههای بزرگ
گُراز و گاوميش و گاوهای وحشی در منطقه وجود داشت که وحشتآفرین
بودند!
هور هم شرایط اقلیمی خاص خودش را داشت. در داخل آب، مارهایی
وجود داشت که وقتی نیش ميزدند، گویی برق انسان را ميگرفت!
در نیزارهای منطقهی هور، نوعی لاک پشت های بزرگ وجود داشت به نام《رُفیش》که گوشت هم ميخوردند.
اگر در داخل آب ثابت میایستادیم، پای ما را گاز ميگرفتند! به این حیوانات
باید موشهای وحشتناک هور را هم اضافه کرد!
از دیگر مشکلات ما وجود پشه و مگسهای سمج در هور بود! من دیده بودم
برخی از بچهها برای رهایی از دست پشه، به صورتشان گازوئیل ميماليدند!
به این موارد باید اضافه کرد که نیزار هور دارای راههای باریک و شبیه هم
بود.
بارها ميشد که در این آبراهها گم ميشدیم و... لذا داشتن قطبنمای
مناسب و راهنمای محلی بسیار به ما کمک ميکرد.
حالا همهی اینها به کنار، در جایجای هور با نیروهای دشمن و ستون پنجم برخورد ميکردیم!
ما باید طوری برخورد ميکردیم که آنها شک نکنند. لذا لباسهای محلی و
ً کاملاً شبیه به بومیهای آن منطقه استفاده ميشد.
یادم هست وقتی که در دل شب داخل هور بودیم، صدای قورباغهها که در
دستههای بزرگ و منظم با هم اُپرا اجرا ميکردند لحظهای قطع نميشد!
به قول دوستان، قورباغهها مثل بقیهی موجودات دارند تسبیح خدا راميگویند.
باید گفت که هر مأموریت شناسايی ما بین یک تا ده روز طول ميکشید.
هر تیم ما هم شامل سه یا شش نفر بود، كه باید داخل همان بَلَمهایباریکوکوچک در این مدت زندگی ميکردیم.
بارها ميشد که وقتی از بَلَم بیرون میآمدیم، پاهای ما قادر به حرکت نبودند!
اما از همهی این موارد بدتر دستشويی رفتن در این شرایط و در حین مأموریت
شناسايی بود!
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸