🍂 یادش بخیر.... عصر روز سوم یا چهارم والفجر ۸ بود. تو خط ظفر، همون حوالی ورودی فاو ، مقری کماندویی سمت راست ما بود و اطراف آن پر از نیزار. یه عده عراقی تو نیزارها مخفی شده بودند و می‌ترسیدند بیان بیرون. من و مسعود منش و امیرصالح زاده و شهید محمود دشتی پور و چند تای دیگه اونجا بودیم. امیر گفت اگه عربی بلدی یه چیزی بگو بیان بیرون ، منم که حسابی جوگیر شده بودم رفتم بالا ی یه سنگ بزرگی و شروع کردم با لهجه خورم به داد زدن 🗣..ایها الاخوان العراقی.تعالو تقدموا انتم فی امان الاسلام.تعالو .. یه لحظه پشت سرمو نگاه کردم دیدم مسعودمنش روده بره از خنده به عربی حرف زدنم.😂 با اولین نطق عربی من سروکله اولین عراقی سبیل کلفت پیداشد. بادستگیری اون ماموریت من تمام شد . امیر ازش خواست تا بالای سنگر بره و دوستاشو بیاره بیرون ، عراقیه رفت بالا و با اولین فریادی که بر سر دوستانش که بیشتر حالت دستوری داشت، بیرون آمدند. اونروز با تسخیر مقر کماندویی دوطبقه مجلل، غنایم بسیاری از کلت های بی شمار گرفته تا لباس های نو و وسایل دیگر نصیب بچه ها شد. هنوز طعم آن شیشه بزرگ سان کوئیک پرتقال روفراموش نمی کنم.🍊😜 حسن بسی خاسته @shahidmostafamousavi