#قسمت_دهم
پدرم گفت :
متأسفانه در طول عمر خود، توفیق خدمت به مردم را كمتر پیدا كردهام و از ثروت بی حسابی كه خدا نصیبم كرده است نتوانستهام برای رضای خدا گام مؤثری بردارم. چند روز پیش نشستم و بدهی خود را به خدا مشخص كردم.
نیمی از بدهی خود را تسویه كردم، ولی به خاطر بیماری نتوانستم بقیه بدهی خود را پاك كنم. صندوق در زیر تخت من است، پس از مرگ من آن را بردار و در میان افراد نیازمند قسمت كن. تقاضای من از تو همین است و بس !
من هم به پدرم قول دادم كه در اولین فرصت به وصیت او عمل كنم. ولی متأسفانه پس از مرگ پدرم، به خاطر آمد و رفتها و مراسمی كه بود وصیت پدر را فراموش كردم !
دیشب در عالم خواب، صحنه دلخراشی را به من نشان دادند كه تا آخر عمر از یاد من نخواهد رفت !
در عالم رؤیا دیدم كه به حساب پدرم رسیدگی میكنند و او مرتب التماس میكند كه من تقصیری ندارم!
دخترم كوتاهی كرده است! در آن اثنا نگاه پدرم به من افتاد و با تندی به من گفت :
دیدی چه به روز من آوردی؟ مگر به من قول نداده بودی كه در اولین فرصت به تنها تقاضایی كه از تو داشتم عمل كنی؟
چرا محتویات صندوق را به نیازمندان ندادی؟
در آن لحظات آرزو میكردم كه زمین دهان باز میكرد و مرا میبعلید! از شدت شرم نمیتوانستم به چشم پدرم نگاه كنم !
گفتم: چگونه میتوانم كوتاهی خود را جبران كنم؟
ایتا
🌎
@shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV