پیرمرد شده بود چهارشنبه سوری، منطقه یک پارچه غرق در آتش بازی کودکانه بود. دشمن تیر و توپ درمی کرد، تا جایی که هیچ جا به جز بهشت امن نبود، آن را هم که به این مفتی ها نمی دادند. هرکی یک چیزی می گفت. اما حرف جوانان قدیم _ پیرمردها _ یک چیز دیگر بود. پیرمردی به مزاح می گفت: «خدا امواتتان را زیاد کند، معلوم هست چه کار دارید می کنید؟» آمدیم صنار سه شاهی پیدا کنیم، برویم با زن و بچه هامان بخوریم، مگر شما وروجک ها می گذارید» بچه ها هم می خندیدند و می گفتند: «پیرمرد، دوربرداشتی! تند نرو، الآن عراقی ها می آیند حسابت را می رسند!» و بعد همه با هم می خندیدند. کتاب فرهنگ جبهه (شوخی طبعی ها)جلد 2، صفحه:123