غاصب۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت هفتاد و چهارم ۰۰۰واسه بقیه بچه های بسیج و علاقه مندان به رشته نویسندگی و شاعری کلاس بزارم و بهشون آموزش بدم ، حاج آقا سریع ُ و دستپاچه گفت : نه نه ، نه تا اون حد لازم نیست همین که به من کمک کنید کافیه ، راستش رو بخاید جوابش موجب تعجب من شد ، بارها به خودم گفته بودم آخه چرا بعضی از این مساجد حاضر نیستند از توانایی و استعداد های نماز گزارهای و اهل محل خودشون استفاده کنند و فقط موقع درخواست پول ُ و کمک نقدی و نذری می یان سراغ نمازگزارها ُ و اهل محل چند باری فکر کرده بودم که من کسانی رو تُو مسجد می شناسم که سال هاست برای دیگران سخنرانی می کنن و خداوند این استعداد رو به اونها عنایت کرده ولی قدیمی ها ُ و مسئولین مسجد اصلا" حاضر نیستند از این توانایی مجانی استفاده کنند و بجاش پول زیادی می دن و سخنران دعوت می کنند ، اون هم از کسانی که وقتی پای صحبت بعضی هاشون می شینی می بینی فقط مدرک دانشگاهی دارن ، یا اگر چیزی رو هم بلدن قدرت انتقال و فن بیانش رو ندارن و بیشتر شنونده رو سر در گُم می کنن تا هدایت ، انگار دارن تاتر و آگهی تلویزیونی بازی می کنن ، یه سناریو و نوشته ، دستشون گرفتن و هم اون رو دیکته شده دارن به اهل مسجد انتقال میدن اونم به گروهی که همه جور آدم با سوادهای مختلف با درک مختلف در سنین مختلف حضور دارن ، واسه همین چند دقیقه ایی که از شروع سخنرانی می گذره ، می بینی مردم حوصله شون سر میره و مسجد رو ترک می کنن ، حالا اَگه به همین مردم بگی قراره آقای قرائتی صحبت کنه از سر ُ و کُول هم بالا می رَن ، همه اونها می دونستند من شاعرم و شعر می گم ولی یادمه تُو یکی از مناسبت ها آقای باصری از دوتا شاعر غریبه دعوت کرده بود که در مراسم اجرا داشته باشن ، و این واسه من خیلی عجیب بود ، انگار یه گروهی نمی خواستن استعداد و توانایی اهل مسجد شناخته بشه ، و حتما" دلشون می خواست پول بدن ُ و مهمون دعوت کنند ، چراشو من هم نمی دونستم ، البته حدس هایی می زدم ، ولی در حد حدس بود و نمی خواستم قضاوت کنم ، دلم می خواست اینها رو به حاج آقا دلبری بگم ، ولی حدس می زدم ناراحت بشه و سکوت می کردم ، گفتم : حاج آقا من اعلام آمادگی می کنم ، حالا شما هر وقت صلاح دیدی من در خدمتم ، گفت : آقای عبدی مسئله دوم اینکه من روزهای یکشنبه بین دو نماز مغرب و عشا پنج دقیقه ایی یک فراز از نهج البلاغه برای مردم توضیح می دم ، مثلا" موضوع یکشنبه بعد (در مورد ترس) هستش ، می خام شما زحمت بکشی و در حد نصف یه برگه در مورد ترس از نهج البلاغه استخراج کنی و بچه های بسیج اون رو تایپ کنند و قبل از صحبت های من در اختیار نماز گزارها قرار بدن تا حضور ذهن بیشتری داشته باشن و اَگه شد یه مسابقه هم از اون برگزار کنیم و به چند نفری هم جایزه بدیم تا مردم تشویق بشن ، گفتم : حاج آقا این عالیه من هر چه سریع تر اون رو انجام میدم و میارم خدمت شما ، شب تُو خونه چند ساعتی وقت گذاشتم ُ و یه جزوه کوچیک چهار برگی جیبی در مورد ترس با محوریت نهج البلاغه آماده کردم و در انتها نوشتم (بسیج مسجد جامع ، به کوشش حاج آقا دلبری و کربلایی عبدی) ، روز بعد تحویل حاج آقا دلبری دادم ، دیدم بین دو تا نماز داره مطالعه اش می کنه ، خوشحال شدم و منتظر بودم تا عکس العملش رو برای این چند ساعت زحمتی که کشیده بودم ببینم ، اگر کار مورد تائید بود برای هفته های بعد ادامه بدم ، سعی کردم با امکانات کمی که داخل خونه داشتم کار تایپ و چاپش رو خودم انجام بِدم ، تا یکشنبه صبر کردم ولی هیچ خبری نشد ، حاج اقا دلبری هیچ صحبتی در مورد محتوای جزوه نکرد ، و از خودش صحبت کرد و خلاصه تمام زحماتی که کشیده بودم تقریبا" بدون استفاده موند ، و یه جوری تُو ذوقم خورد ، هنوز هم که هنوزه نمی فهمم که چرا آقای دلبری این برخورد رو کرد ، خُوب این پیشنهاد خودش بود نه من ، او از من دعوت کرد تُو این کار کمکش کنم ، برای اینکه این برخورد رو درک کنم واسه خودم دلائلی زیادی تراشیدم ، یاد صحبت یکی از مدیران در سالهای دور کاری خودم اقتادم ، یه روز بهم گفت ، آقای عبدی می خام صادقانه موضوعی برات روشن کنم ، من می دونم شما نیروی فعال و با ارزشی هستی ، ولی کمتر مدیری حاضر میشه با شما و امثال شما کار کنه ، می دونی چرا ، چون نحوه کار و فعالیت شما باعث میشه که اون مدیر زیر سوال بره ، بالا دستی ها و زیر دستی ها می پرسن خُوب امثال عبدی که کارایش از این مدیر بهتر ُ و بالاتره پس چرا عبدی رو جای این مدیر انتخاب نکردن ، شما و امثال شما با کارتون باعث می شید کارایی ما مدیران زیر سوال بره سرعت حرکت شما بچه حزب الهی ها باعث میشه ضعف های ما بیشتر نمایان بشه و به عنوان کسی شناخته بشیم که صندلی مدیریت رو اشغال کردیم و غاصب این منسب هستیم و طبق حدیث حضرات معصومین(ع) مدیری اَگه ببینه در انجام مسئولیت و منسبی ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی دنبال