💢(۱) 📌برشی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم 🔸️مزد هفته ✍شش روز بود از بعد طلوع آفتاب تا نزدیک غروب آفتاب،جلوی در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم جُثه نحیف و سن کم من چنین کاری را نداشت از دست های کوچک من خون می ریخت‌.عصر پس از کار اوستا بیست تومان اضافه داد و گفت:(این مزد هفته تو) @shahidmostafamousavi