💢(۴) 📌برشی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم 🔸️کارگری ✍همه معتقد بودند کسی به من و تاجعلی کار نمیدهد احمد در خانه یک مهندس مشغول به کار شد شب سیری نان و ماست خوردیم و از فردا صبح شروع به گشت برای کار کردم علیجان که زودتر آمده بود،راهنمای خوبی بود.در هر مغازه و کافه رستوران و کارگاه را میزدم و سوال میکردم(آیا کارگر نمیخواهید؟همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه من می کردند و جواب رد میدادند. @shahidaghseyedmostafamousavi