✫⇠(۲۸۹) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و هشتاد و نهم:پیشانی بندهای سبز رنگ 📌از روزی که تبادل اسرا قطعی شد، بچه ها به تکاپو افتادن و با خلاقیت‌های ویژه خودشون تلاش داشتن جلوه‌ای معنوی به آزادی بدن. یکی از این جلوه‌های زیبا تهیه سربند برای همۀ بچه‌ها بود. گروهی دست به کار شدن و برای تهیه سربند کنارۀ سبز رنگ پتوها رو درآورن و به اندازه سربند بریدن و جملات زیبایی مانند یا زهرا(سلام الله علیها)، یا ابا عبدالله(علیه السلام)، لبیک یا خامنه ای و غیره نوشتن. 🔹️برای اینکه قضیه لو نره و بعثیها اونو رو جمع آوری نکنن در جایی مناسب که دست بعثیها بهشون نرسه نگهداری شدن تا روز موعود و رؤیایی فرا برسه. روزی که ثبت نام شدیم و سوار اتوبوس‌ها شدیم همۀ بچه‌ها سربندهای سبز رنگ رو به پیشانی بستن. صحنۀ بسیار باشکوهی ایجاد شده بود. 💥بعثیها بدجوری غافلگیر شدن و داشت چشماشون از حدقه در میومد، ولی کار از کار گذشته بود و مرغ از قفس پریده بود. انگار بچه‌ها داشتن برای عملیات آماده می‌شدن. بعثیها خوب این سربندخا رو می‌شناختن و به شدت از اونها وحشت داشتن. نمی‌دونم فرماندهان ارشدشون وقتی می‌دیدن این همه سربند جلو چشم نیروهاشون تهیه شده و اونها نفهمیدن، بعد از رفتن ما چه بلایی سرشون آوردن. ولی مطمئنم به این سادگی از کنار مسئله‌ای به این مهمی رد نشدن. با ورودمون به مرز ایران این کار اعجاب پاسدارها و مأمورین مرزی هم رو برانگیخته بود. ⚡اصلاً باورشون نمی‌شد گروهی از اسرا دقیقا مثل زمانی که در جبهه حضور داشتن، با ریش و سربند یا زهرا (سلام الله علیها)، و یا حسین(علیه السلام)،  وارد خاک کشور بشن... ☀️   ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌