✫⇠(۲۹۵) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و نود و پنجم:شمیم آزادی ♦️همه با دسته گل و سینی پر از گل محمدی و منقلهای اسپند اومده بودن. همه جا غرق گل و بوسه‌های عاشقانه بود. دیگه صدای ضجۀ اسرا زیر ضربات کابل شنیده نمی‌شد. صدای خنده بود و خوشامدگویی. همه اومده بودن تا حس قدردانی خودشون رو به پرستوهای مهاجر که از قفس آزاد شده بودن رو نشون بدن. این مردم همونهایی بودن که وقتی قافله اسرای عراقی از مرز وارد شهرهای ایران می‌شد بجای سنگ و آب دهان که شیوه خونواده‌های بعثی بود، با گل و شیرینی از اسرا استقبال می‌کردن و دست محبت بر سرِ اسرای عراقی می‌کشیدن. ⚡مرداد و شهریور ۶۹ روزهای شاد و استثنایی برای ملت ایران بود. بیش از ۴۵ هزار شقایق گم شده که اکثرا هیچ نام و نشانی ازشون نبود پا به خاک وطن گذاشتن و دوباره سرزمین ایران شد گلستان شقایق‌ها.هیچ‌کس در اون روزها غمگین نبود و چهره‌ها غرق شادمانی و سرور بود. شاید تنها غمی که وجود داشت غمِ نهانی بود که از جا گذاشتن تعدادی از رفقامون توی خاک نفرین شدۀ عراق در دلمون وجود داشت و مجبور بودیم با اون کنار بیایم. چشمان منتظر خونواده‌هایی که عزیزاشون غریبانه در خاک دشمن دفن شدن و هنوز پدر و مادر و عزیزاشون نمی دونستن. 🔹️پدر و مادر هزاران مفقود الاثری که پیکرِ دسته گلهای پرپرشون در مناطق مختلف عملیاتی جامونده بود و هنوز امیدوار بودن شاید زنده باشن و روزی برگردن. اینها غمی پنهان در وجود همۀ ما بود که گاهی با دیدن چشمان منتظر پدر و مادر شهدای مفقودالاثر بروز می کرد و در عین شادی و سرور اشک ما رو جاری می‌ساخت. 🔸️داشتم از داخل همون صف و تونل رحمت عبور می‌کردم که چشمم به پیرمردی با چشمهای منتظر و مضطرب خورد، خیلی آشنا بود. وقتی که نزدیکش شدم شناختمش. ایشون هم منو شناخت. پدر شهیدان جعفر و حمزه چناری بود. جعفر همکلاسم در دوره راهنمایی در مدرسه خیامِ ایلام بود و با حمزه هم رفیق بودم. جعفر زمانی که ایران بودم شهید شده بود و پیکر مطهرش تشییع و به خاک سپرده شد، اما حمزه مفقودالاثر بود و هیچ نشونی از شهادت یا اسیر شدنش در دست نبود...     ☀️ ✫⇠(۲۹۵) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و نود و پنجم:شمیم آزادی ♦️همه با دسته گل و سینی پر از گل محمدی و منقلهای اسپند اومده بودن. همه جا غرق گل و بوسه‌های عاشقانه بود. دیگه صدای ضجۀ اسرا زیر ضربات کابل شنیده نمی‌شد. صدای خنده بود و خوشامدگویی. همه اومده بودن تا حس قدردانی خودشون رو به پرستوهای مهاجر که از قفس آزاد شده بودن رو نشون بدن. این مردم همونهایی بودن که وقتی قافله اسرای عراقی از مرز وارد شهرهای ایران می‌شد بجای سنگ و آب دهان که شیوه خونواده‌های بعثی بود، با گل و شیرینی از اسرا استقبال می‌کردن و دست محبت بر سرِ اسرای عراقی می‌کشیدن. ⚡مرداد و شهریور ۶۹ روزهای شاد و استثنایی برای ملت ایران بود. بیش از ۴۵ هزار شقایق گم شده که اکثرا هیچ نام و نشانی ازشون نبود پا به خاک وطن گذاشتن و دوباره سرزمین ایران شد گلستان شقایق‌ها.هیچ‌کس در اون روزها غمگین نبود و چهره‌ها غرق شادمانی و سرور بود. شاید تنها غمی که وجود داشت غمِ نهانی بود که از جا گذاشتن تعدادی از رفقامون توی خاک نفرین شدۀ عراق در دلمون وجود داشت و مجبور بودیم با اون کنار بیایم. چشمان منتظر خونواده‌هایی که عزیزاشون غریبانه در خاک دشمن دفن شدن و هنوز پدر و مادر و عزیزاشون نمی دونستن. 🔹️پدر و مادر هزاران مفقود الاثری که پیکرِ دسته گلهای پرپرشون در مناطق مختلف عملیاتی جامونده بود و هنوز امیدوار بودن شاید زنده باشن و روزی برگردن. اینها غمی پنهان در وجود همۀ ما بود که گاهی با دیدن چشمان منتظر پدر و مادر شهدای مفقودالاثر بروز می کرد و در عین شادی و سرور اشک ما رو جاری می‌ساخت. 🔸️داشتم از داخل همون صف و تونل رحمت عبور می‌کردم که چشمم به پیرمردی با چشمهای منتظر و مضطرب خورد، خیلی آشنا بود. وقتی که نزدیکش شدم شناختمش. ایشون هم منو شناخت. پدر شهیدان جعفر و حمزه چناری بود. جعفر همکلاسم در دوره راهنمایی در مدرسه خیامِ ایلام بود و با حمزه هم رفیق بودم. جعفر زمانی که ایران بودم شهید شده بود و پیکر مطهرش تشییع و به خاک سپرده شد، اما حمزه مفقودالاثر بود و هیچ نشونی از شهادت یا اسیر شدنش در دست نبود...     ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌ ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌