💞 📚 1⃣ بخش یک تا اربعیـݧ یہ هفتہ مونده بودو دنبال کارهاموݧ بودیم... دل تو دلم نبود خوشحال بودم کہ اولیـݧ زیارتمو دارم با علے میرم اونم چہ زیارتے ... یہ هفتہ اے بود ارلاݧ زنگ نزده بود زهرا خونہ ے ما بود،رو مبل نشستہ بود وکلافہ کانال تلوزیوݧ و عوض میکرد ماماݧ هم کلافہ و نگراݧ ،تسبیح بدست در حال ذکر گفتـݧ بود بابا هم داشت روزنامہ میخوند اردلاݧ بہ ما سپرده بود کہ بہ هیچ عنواݧ نزاریم ماماݧ و زهرا اخبار نگاه کـنـݧ زهرا همینطور کہ داشت کانال و عوض میکردید رسید بہ شبکہ شیش گوینده اخبار در حال خوندݧ خبر بود کہ بہ کلمہ ے" تکفیرے هادر مرز سوریہ "رسید یکدفعہ همہ ے حواس ها رفت سمت تلوزیوݧ سریع رفتم پیش زهرا و با هیجاݧ گفتم:إ زهرا ساعت ۷الاݧ اوݧ سریال شروع میشہ کنترل و از دستش گرفتم و کانال و عوض کردم بنده خدا زهرا هاج و واج نگام میکرد اما ماماݧ صداش در اومد: اسماء بزݧ اخبار ببینم چے میگفت -بیخیال ماماݧ بزار فیلمو ببینیم -دوباره باصداے بلند کہ حرصو و عصبانیت هم قاطیش بود داد زد :میگم بزݧ اونجا بعد هم اومد سمتم ،کنترل و از دستم کشید و زد شبکہ شیش بدشانسے هنوز اوݧ خبر تموم نشده بود تلویزیوݧ عکسهاے شهداے سوریہ و منطقہ اے کہ توسط تکفیرے ها اشغال شده بود و نشوݧ میداد ماماݧ چشماشو ریز کرد و سرشو یکم برد جلو تر یکدفعہ از جاش بلند شد وبا دودست محکم زد تو صورتش: یا ابلفضل اردلاݧ.. بابا روزنامہ رو پرت کرد و اومد سمت ماماݧ . کو اردلاݧ؟؟؟؟ اردلاݧ چے❓❓ منو زهرا ماماݧ و گرفتہ بودیم کہ خودشو نزنہ ماماݧ از شدت گریہ نمیتونست جواب بابارو بده و با دست بہ تلوزیوݧ اشاره میکرد سرمونو چرخوندیم سمت تلویزیوݧ اخبار تموم شده بود . بابا کلافہ کانال هارو اینورو اونور میکرد براے ماماݧ یکم آب قند آوردم و دادم بهش حالش کہ بهتر شد بابا دوباره ازش پرسید خانم اردلاݧ و کجا دیدے❓❓ دوباره شروع کرد بہ گریہ کردݧ و گفت :اونجا تو اخبار دیدم داشتـݧ جنازه هارو نشوݧ میدادݧ بچم اونجا بود رنگ و روے زهرا پرید اما هیچے نمیگفت بابا عصبانے شدو گفت :آخہ تو از کجا فهمیدے اردلاݧ بود❓❓❓مگہ واضح دیدے❓❓چرا با خودت اینطورے میکنے❓❓ بعد هم بہ زهرا اشاره کردو گفت :نگاه کـݧ رنگ و روے بچرو ماماݧ آرومتر شد و گفت:خودم دیدم هیکلش و موهاش مث اردلاݧ مـݧ بود .ببیـݧ یہ هفتہ ام هست کہ زنگ نزده واے بچم خدا نگراݧ شدم گوشے و برداشتم واز طریق اینترنت رفتم تو لیست شهداے مدافع دستام میلرزید و قلبم تند تند میزد از زهرا اسم تیپشوݧ و پرسیدم وارد کردم و تو لیست دنبال اسم اردلاݧ میگشتم خدا خدا میکردم اسمش نباشہ یکدفعہ چشمم خورد بہ اسم اردلاݧ احساس کردم سرم داره گیچ میره و جلو چشماش داره سیاه میشہ با هر زحمتے بود گوشیو تو یہ دستم نگہ داشتم و یہ دست دیگمو گذاشتم رو سرم بہ خودم میگفتم اشتباه دیدم،دست و پام شل شده بود وحضرت زینب و قسم میدادم چشمامو محکم بازو بستہ کردم و دوباره خوندم اردلاݧ سعادتے دستم و گذاشتم رو قلبم و نفس راحتے کشیدم و زیرلب گفتم خدایا شکرت زهرا داشت نگاهم میکرد ،دستم و گرفت و با نگرانے پرسید چیشد اسماء سرم هنوز داشت گیج میرفت دستشو فشار دادم و گفتم نگراݧ نباش اسمش نبود . پس چرا تو اینطورے شدے❓❓ هیچے میشہ یہ لیواݧ آب بیارے برام؟؟ اسماء راستش و بگو مـݧ طاقتشو دارم إزهرا بخدا اسمش نبود ،فقط یہ اسم اردلاݧ بود ولے فامیلیش سعادتے بود زهرا پوووووفے کرد و رفت سمت آشپز خونہ. گوشے و بردم پیش ماماݧ و بابا، نشونشوݧ دادم تا خیالشوݧ راحت بشہ بابا عصبانے شد و زیرلب بہ ماماݧ غر میزد و رفت سمت اتاق زنگ خونہ رو زدݧ آیفوݧ و برداشتم:کیہ❓❓❓❓ کسے جواب نداد. دوباره پرسیدم کیہ❓❓❓ ایندفہ جواب داد مأمور گاز میشہ تشیف بیارید پاییـݧ آیفوݧ و گذاشتم زهرا پرسید کے بود❓ شونہ هامو انداختم بالا و گفتم مأمور گاز چہ صدایے هم داشت چادرمو سر کردم پلہ هارو تند تند رفتم پاییـݧ چادرمو مرتب کردم ودر و باز کردم چیزے و کہ میدیم باور نمیکردم ـ اردلاݧ بود ریشاش بلند شده بود .یکمے صورتش سوختہ بود و یہ کولہ پشتے نظامے بزرگ هم پشتش بود اومدم مث بچگیاموݧ بپرم بغلش ک رفت عقب کجا❓❓❓زشتہ تو کوچہ خندیمو همونطور نگاهش میکردم چیہ خواهر ❓❓نمیخواے برے کنار بیام تو❓❓❓ اصلا نمیتونستم حرف بزنم رفتم کنار تا بیاد تو درو بستم و از پلہ ها رفتیم بالا چشمم خورو بہ دستش کہ باند پیچے شده بود و یکمے خوݧ ازش بیروݧ زده بود دستم و گذاشتم رو دهنمو گفتم: خدا مرگم بده چیشده داداش خندید و گفت : زبوݧ باز کردے جاے سلامتہ❓❓چیزے نیست بیا بریم تو داداش الاݧ برے تو همہ شوکہ میشـݧ وایسا مـݧ آمادشوݧ کنم رفتم داخل و گفتم: یااللہ مأموره گازه حجاباتونو رعایت کنید زهرا سریع چادرشو سر کرد و برای ماماݧ هم چادر برد ماماݧ با بی... ✍ ادامه دارد