قسمتی از متن کتاب سید مصطفی داد زد " امروز تولدمه " یکی از بچه ها گفت : " از صبح یه بند می گیا . امروز تولد علی هم هست . یه جشن تولدی براتون بگیریم . " مهدی لبخند زد و بسته شکلاتی را از جیبش درآورد و گفت : " بیا سید مصطفی اینم کادوی من . ببخشید دیگه شرایط جنگیه . " لبخندی زد و گفت : " دستت درد نکنه اوستا ! می گن مرا یاد کن حتی با هل پوچی . " اذان را که دادند به نماز ایستاد . بچه ها هم شیطنت شان گل کرد و دوربین فیلمبرداری را برداشتند و سراغش رفتند . دوربین را گرفتند جلوی صورتش و شروع کردند به احوال پرسی جلوی خنده اش را گرفت و نماز را ادامه داد . اما بچه ها دست بردار نبودند . سر به سر گذاشتن های شان تازه گل کرده بود . نمازش که تمام شد یکی یکی بغلش کردند و تولدش را تبریک گفتند . آقا تقی چشم غره ای به بچه ها رفت و به او اشاره کرد بیا پیش من . رفت و کنار آقاتقی نشست . بچه ها هم یک پتو انداختند وسط اتاق و دورتادور نشستند . با تعجب نگاهی به بچه ها کرد . احمد از در تو آمد و گفت : " آماده باشید . الان می یاد . گفتم جلسه داریم . " چند لحظه بعد علی وارد شد . می خواست گوشه ای بنشیند که بچه ها هلش دادند روی پتو هنوز درست ننشتسته بود که چهار طرف پتو بلند شد و پرت شد روی هوا . صدرا پرید تا کنار پتو را بگیرد که بچه ها پتو را ول کردند . و علی با کمر به زمین خورد . آخ و وایش بالا رفته بود که حامد با یک سینی ساندویچ شاندرما وارد شد و گفت : " اینم کادوی فرمانده برای تولد سید مصطفی و علی ولی شامتونم هستا . " شهید سید مصطفی موسوی که جوانترین شهید مدافع حرم ایرانی است در تاریخ 18 آبان ماه 1374 در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد و تنها 3 روز پس از قدم گذاشتن به سن 20 سالگی در تاریخ 21 آبان ماه 1394 در سوریه ، جام شهادت را نوشید . شهید سید مصطفی موسوی که از نسل دهه 70 بود ، بر خلاف خیلی از هم نسل‌هایش ، خیلی زود راه و هدف خود را پیدا کرد و با معرفتی که با مطالعه فراوان و گوش به فرمان رهبر بودن به دست آورده  بود ، به خیل عظیم آسمانیانی شتافت که نزد خدا روزی می خورند . @shahidmostafamousavi