چو تشنه بود دلت ، شعله كرد سيرابش هزار شب زِ عطش كرده اشك بي تابش هزار بار نماز شب و دل و گريه و غرق خونِ جگر بود ، مُهر و محرابش چقدر چشم تو با خاكريز مأنوس است كه قدرِ پلك زدن هم نمي بَرَد خوابش گلوله دستِ تو بوسيد آنزماني كه بسوي سينه یِ دشمن كُني تو پرتابش نشست كشتي قلبت ميانِ دريايي كه گشته غرقِ تلاطم ، نكن تو خونابش برو سفر به سلامت "خزان" طلب دارد دلم چو زورقِ بشكسته است ، دريابش برگرفته از کتاب غزل اقتدار 🌹@omolbaninbahrami کانال شاعر ارزشی (ام.خزان)