رفته بودیم برا شناسایی والفجر ۸. وسط اروندبودیم که مدشد و ازمسیرمستقیم منحرف شدیم ورفتیم سمت دوعراقی که ماهیگیری میکردن.ماه بالا بود هوا هم صاف. گفتم حسین یه دعاکن! دستشو از آب درآورد سمت آسمان و گفت:خدا یه ابر بفرست! همان لحظه ابرسیاهی ماه را پوشاند. از کنار عراقی ها رد شدیم رفتیم تو نیزار. گفتم:هنوز باورت نکردم؟ گفت: خدایا ابررا ببر! ابر کنار رفت و همه جا روشن شد! به او گفتم یک حرف بهت میزنم به من نه نگو؛ گفتم دختر برادرم را برایت بگیرم؟ قبول کرد. رفتیم همه حرفها را هم زدیم اما برای او یک شرط گذاشتند؛ گفتند اگر از سپاه بیرون بیاید دخترم را به او میدهم. امیر گفت: من از سپاه نمی توانم بیرون بیایم همین لباس کفن من است! عملیات کربلای ۴ بود. لباس غواصی به تن داشت؛ تعداد زیادی نارنجک هم به خودش آویزون کرده بود. گفتم چه خبره؛ چرا اینقد نارنجک؟ گفت:بچه ها سختشونه با مهمات زیاد تو آب حرکت کنن. براشون میبرم اون سمت که دستشون خالی نباشه... ۱۳۶۵/۱۰/۴در عملیات کربلای ۴ شهید شد و سال ۷۲ بود که جنازه اش برگشت. 🌷شهید محمد حسین(امیر) مهدی زاده کانال شهید سید مصطفی موسوی🔻 @shahidmostafamousavi کانال استیکر🔻 @shahidaghseyedmostafamousavi