حسین به شهادت خود مطمئن بود، زمانی که به زیارت کربلا و مکه رفتیم، خواستم لباس آخرت (کفن) بگیرم، او گفت: «من نیازی ندارم؛ شما اگر میخواهید برای خودنان تهیه کنید.» او به شهادت خود یقین داشت.
وقتی جنگ در سوریه پیش آمد دلم لرزید
وقتی جنگ در سوریه پیش آمد دلم لرزید، مطمئن بودم که حسین تاب نمیآورد. اولین اعزام او ۱۶ بهمن ۹۴ بود و فروردین سال ۹۵ برگشت. ۲۹ اردیبهشت ۹۵ برای بار دوم عازم سوریه شد و بعد از ۲۵ روز مبارزه با تکفیریهای داعش به فیض شهادت رسید. ۵۰ روز آخری که حسین در کنار ما بود، اخلاق، رفتار، بیقراریها و حتی صحبتهایش با همیشه تفاوت بسیاری کرده بود.
به وی گفتم؛ دیگر شانههایم تحمل سختیها را ندارد
همیشه سعی میکردم، زمانی که همسرم به مأموریت میرود به خاطر حساسیت کاری او، از مشکلات برایش نگویم تا با آرامش و با تمام وجود بتواند مسئولیت خود را انجام دهد، ولی دفعه آخر به وی گفتم؛ دیگر شانههایم تحمل سختیها را ندارد، هنوز جملهای که داشتم میگفتم کامل نشده بود، که به من نگاه کرد و گفت: «این حرفها به شما نمیآید، چگونه میتوانی این مطالب را بگویید؛ در حالیکه خانم شهید فلانی از شما جوانتر و فرزند وی نیز خیلی کوچک است.» همیشه مرا با مسائل مختلف آشنا میکرد، تا با دیدن مشکلات بزرگتر به شرایط خودم راضی شوم. میگفت: «فرزندانمان بزرگ شدهاند و مشکلات از این به بعد خیلی کمتراست.» اینچنین مرا قانع میکرد.
🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانهای جامعه سهیم باشید.
کانال جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی🔻
@shahidmostafamousavi
کانال استیکر🔻
@shahidaghseyedmostafamousavi