از یادگار شهید بگویید، چند سال دارد؟
محمدپارسا متولد 7 فروردین ماه سال 1390 است. زمان شهادت پدرش چهار سال داشت. کوچک بود و از مأموریت پدرش چیزی نمیدانست.
از شهادت همسرتان چطور اطلاع پیدا کردید؟
من سر کلاس بودم، به خاطر تماسهای زیاد دل نگران شدم. خالهام تماس گرفت و گفت حال مادر همسرت خوب نیست برو پیش ایشان. به دلم افتاد اتفاقی افتاده، سریع از استادمان اجازه گرفتم و حرکت کردم. در بین راه دوست همسرم تماس گرفت و گفت شنیده است که همسرم تیر خورده، آیا این حقیقت دارد؟ وقتی این حرف را زد من محکم پایم را روی ترمز ماشین زدم و ایستادم. گفتم چی شده؟ وقتی فهمید اطلاعی ندارم گفت چیز مهمی نیست مثل اینکه دست سید تیر خورده و دارد برمیگردد. خیالم راحت شد که میآید و مدتی برای درمان میماند. خوشحال بودم که اتفاق بدتری نیفتاده است و خدا را شکر کردم و با آرامش به راهم ادامه دادم. دوباره گوشیام زنگ خورد، نگاه کردم داییام بود. دایی گفت بیا خانه ما، گفتم باید بروم خانه مادر همسرم. گفت اول بیا اینجا بعد برو، گفتم باشه منتظر بودم دایی همین اتفاق را به من بگوید. رسیدم آنجا و دیدم حال داییام اصلاً خوب نیست و بسیار گریه کرده است. تعجب کردم خواستم بگویم میدانم چه شده است، ولی داییام من را در آغوش گرفت و گریهکنان گفت داییجان سیدت رفت. من ناباورانه نگاهش کردم. فکر میکردم اشتباه شنیدم، ولی گریههای دایی میگفت نه درست شنیدی!
سیدسجاد چه تاریخی به شهادت رسیدند؟
9 آبان ماه 1394 سجاد من در سوریه به شهادت رسید. گویا او و دوستانش شب در کمین داعشیها میافتند. سید سمت راست بدنش از سینه تا پهلو مورد اصابت چندین گلوله قرار میگیرد و به شهادت که آرزوی دیرینهاش بود میرسد. سید سجاد در تاریخ 13 آبان ماه سال 1394 با استقبال پرشکوه مردمی در گلزار شهدای محله دینان از شهر درچه اصفهان به خاک سپرده شد.
شما و مادرتان هر دو همسر شهید هستید، به نظرتان چه شباهتی بین شما و مادرتان وجود دارد؟
همسر شهید بود و من هم در دامان مادری پرورش یافته بودم که بدون پدر شهیدم من و خواهرم را بزرگ کرد. من از حال و هوای همسران شهدای دفاع مقدس مطلع هستم. چون مادر را در کنار خود داشتم. شاید آن زمان درک صحیحی از یک همسر شهید نداشتم. اما امروز که خودم همسر شهید مدافع حرم شدهام همواره به این فکر میکنم که رفتارم باید همانند همسر یک شهید باشد. اوایل برایم سخت بود ولی الان این رفتارها برایم خیلی دوستداشتنی شده است. آرام و صبور شدم و حس میکنم حضرت زینب(س) به من آرامش عجیبی داده تا در برابر سختیها و مشکلات زندگی رفتار صحیحی داشته باشم. من احساس میکنم ما احساسمان خیلی خاصتر و متفاوتتر از همسران شهدای دفاع مقدس است و این به دلیل نگاه ما به زندگی حضرت زینب(س) است که جزئی از زندگی ما شده است. من احساس میکنم حضرت زینب(س) ما و همسران شهدای مدافع را یاور و همراه خود انتخاب کرده و ما انتخاب شده حضرت زینب(س) هستیم. در حال حاضر سجاد و پدر شهیدم در یک مزار (دو طبقه) هستند، دو شهید در یک مزار.
چطور شد که هر دو در یک مزار قرار گرفتند؟
به طور کاملاً اتفاقی شهید سید سجاد حسینی را در مزار پدرم شهید سید باقر حسینی دفن کردند. همه مردم میگفتند که شهید سیدباقر دامادش را در آغوش گرفته است. خود سجاد هم خیلی دوست داشت در کنار بابا دفن شود. میگفت خوش به حال کسی که اینجا دفن میشود. خود سجاد هم به یکی از دوستانش گفته بود که من را یک ماه دیگر به اینجا میآورند، انگار میدانست.
خانم حسینی شما سید سجاد را منهای یک همسر چطور شناختید. چه شاخصهای وجود ایشان را لایق شهادت کرد؟
سجادم مرد بسیار پاک، با اخلاق و صبوری بود. مردی که اهل عمل بود نه اهل حرف زدن. سجادم کم حرف میزد و بسیار تلاش میکرد تا از عهده کاری که به او سپرده شده بربیاید. گاهی فقط به سجاد نگاه میکردم و معترض میشدم که چرا اینقدر زیاد کار میکند، چرا استراحت نمیکند. سجاد اما با لبخند همیشگیاش من را آرام میکرد. صبوری در برابر مشکلات زندگی همسرم مثالزدنی بود. همسرم مزد خوبی و صبوری و مهربانی و قلب رئوفش را گرفت. سجاد عاشق خانواده شهدا و یتیمان بود. اگر میشنید در بین سربازانش یتیمی است با او بیشتر از سربازان دیگر صمیمی میشد. عاشق بازی کردن با بچهها بود و شاد کردن دل بچهها را بسیار دوست داشت. داخل هر جمعی مینشست آن جمع پر از خنده و شادی میشد. همه میگفتند سید باید پیش ما بنشیند، خیلی روحیه بالا و شادی داشت.
کلام آخر:
مردم بسیار به من میگویند و سؤال میکنند که چگونه اجازه دادی همسرت برود. از همین جا میخواهم به همه آنها و همه آنهایی که مجاهدت رزمندگان را با امکانات و پول میسنجند بگویم که اگر دختر شهیدم و اکنون با افتخار همسرشهید خطاب میشوم در آرزوی روزی هستم که من را مادرشهید خطاب کنند.