همسر شهید خنکدار می‌گوید: شب عروسی، مراسم دعای کمیل گذاشتیم و آقای خرسند دعا را خواند. عروسی ما در مسجد امام صادق(ع) کلاگر محله قائمشهر برگزار شد که مادر شوهرم می‌گفت: مردم سه سری ناهار خوردند و تا ساعت ۴ بعدازظهر داشتند ناهار می‌دادند؛ خیلی شلوغ بود. روز تشییع جنازه اصغر هم مردم سه سری داشتند تو مسجد ناهار می‌خوردند و حدوداً ۴۰۰ کیلو برنج پختند. روز عروسی که آمدند مرا ببرند به خانه داماد، چادر سفید سرم کرده بودم. فردای روز عروسی اصغر بهم گفت: چرا چادر سفید سرت کردی؟ گفتم: اگه چادر سیاه می‌انداختم سرم، دیگه معلوم نبود عروس کیه؛ اصغر ناراحت شده بود و گفت: من خیلی خجالت کشیدم جلوی دوستا و همکارام که تو چادر سفید پوشیدی. اصغر دو سال در جنگل به عنوان فرمانده طرح جنگل در مبارزه با منافقین در جنگل‌های هشت پر گیلان، آمل، قادیکلا قائمشهر و گلستان حضور داشت. *خواب دیدم با یک پاسدار ازدواج می‌کنم زمانی که کلاس اول دبیرستان و مجرد بودم، خواب دیدم با یک پاسدار ازدواج کردم که چهار خواهر دارد. این پاسدار شهید می‌شه و من دیدم سر قبر یک شهید نشسته‌ام و دارم فاتحه می‌خوانم. چهار تا خواهر شهید هم دور تا دور قبر نشسته‌اند. از رادیو و تلویزیون برای مصاحبه آمدند. خواهران شهید هم به من اشاره می‌کنند و می‌گویند: بروید از همسر شهید مصاحبه بگیرید.