🌷شهید نظرزاده 🌷
‌ #رمان #نخل_سوخته 📚 📑 قسمت 0⃣1⃣ 📚📖 یک هفته بیشتر به عملیات بدر نمانده بود.این بار هم،کار شناسایی ب
‌ ‌ 📚 📑 قسمت 1⃣1⃣ 📚📖قرار بود با حسین وچند نفر دیگه از بچه‌های اطلاعات به شناسایی بریم. منطقه کوهستانهای غرب بود،ما تا اون زمان بیشتر در جنوب کار کردیم و با مناطق کوهستانی آشنایی نداشتیم. ⁉️دو نفر از افراد بومی اون منطقه به نام های شاهرخ و اکبر قیصر بعنوان بلد چی باما همراه بودن،اونا بزرگ شده ی همونجا بودن و راه وچاه هارو می شناختن،ضمنا خصلت‌های عجیبی داشتن وبه نظر می رسید که آدمای خوبی نیستن. 🔴توی راه که می رفتیم خیلی بلند بلند حرف میزدن،ما باتوجه به تجربه‌های گذشته احتیاط می کردیم،در جنوب باید سینه خیز به سمت دشمن می رفتیم و آهسته صحبت می کردیم اما در کوهستان شرایط فرق می کرد. ‼️با این وجود،اونا اصلا اصول ایمنی رو رعایت نمی کردن وبرخوردشون هم بد بود.همه بچه‌ها ناراحت بودن.به حسین گفتم:نکنه امشب اینا مارو لو بدن و گیر دشمن بندازن. ✅حسین گفت:نه خیالت راحت باشه. گفتم:از کجا می دونی؟ _گفت: اخلاقشون رو می دونم اینا اصلا فرهنگشون این طوری نیست.درسته ظاهرا آدمای خوبی نیستن ولی از این کارا نمی کنن،با این حال از باب احتیاط چند نفر رو بعنوان تأمین اطراف گروه می فرستم. ✅هندوزاده ومهدی شفازند رو برای احتیاط پشت سر فرستاد.و من و جواد رزم حسینی و اکبر قیصر راه افتادیم. ✔️به روایت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🔻 🌷 ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh