📓📕📗📘📙📔📒📕 روزگار من (۵۰) نوبت به من رسید گریه میکردم چشام پره اشک شده بود نمیتونستم صورت عباس و خوب ببینم از جیبش دستمالشو در اورد اشکامو پاک کرد فرشته ی من گریه نکن اینجوری من موقع رفتن از ناراحتی دلم میگیره هااا خب چیکار کنم چه جوری گریه نکنم زندگیم داره میره نفسم داره میره من تنهایی چیکار کنم عباس بهم قول بده که مراقب خودت باشی عباس ـ ان شاالله خانم گل پس تو هم یه قولی بده بعد رفتنم گریه نکن بی تابی نکن فقط برامون دعا کن و صبور باش ... باشه ولی قول نمیدم گریه نکنم اما سعی میکنم همه سوار شدن ماشین میخواست حرکت کنه .. عباس ـ من دیگه باید برم ... منم که دیگه طاقت نداشتم چادرمو کشیدم رو صورتمو گریه میکردم عباس رو به زینب گفت ابجی اگه من شهید شدم این نامه رو به فرزانه بده باشه داداش ... یادت نره ابجی جون .. نه خیالت راحت داداشم . عباس ـ خدا حافظ همگی فرزانه رو دست شما میسپارم مراقبش باشین رفت و سوار ماشین شد محسنم اومد ازمون خداحافظی کنه گفتم محسن ، جان هرکی که دوست داری توروخدااا مراقب عباسم باش باشه خیالت راحت خدا نگهدار دعامون کنید ماشین حرکت کرد عباس و محسن یه جا نشسته بودن از پنجره با لبخندی که داشتن ، بهمون دست تکون میدادن جوری خداحافظی میکرد عباس ، که انگار دیگه برگشتی در کار نبود اومدیم خونه مامانم همراهم اومد تا تنها نباشم نشستم رو مبل و زدم زیر گریه مامان ـ دخترم ... مامان الهی قربونت بشه گریه نکن ... پشت مسافر گریه شگون نداره مامان ارومم کرد ازم خواست که یه قرص بخورم و بخوابم همین کارو کردم از اثر قرص چشام بسته شدو خوابم برد وقتی بیدار شدم داشت اذان مغرب میداد نمازمو خوندم سر نماز کلی دعا کردم نماز ارومم کرد با مامان شام خوردیم بعد تلویزیون و روشن کردم کانال هارو رد و بدل میکردم تو یکی از شبکه ها یه فیلم سینمایی شروع شد اسم فیلم دلشکسته بود سرم و گذاشتم رو شونه مامان و نگاه میکردم تو فیلم خانمه که همسر شهید بود از شوهرش و زمان جدایی میگفت یه جمله گفت که منو بهم ریخت * به چشم خویش دیدم که جانم میرود * وااای خدا این حرفش حالمو بدتر کرد خیلی بهم ریختم بازم زدم زیر گریه مامان نمی تونست ارومم کنه هی میگفتم مامان من چیکار کردم من چیکار کردم 😭😭 اگه عباس شهید بشه نیاد چیکار کنم خداااااا😭😭 به حدی حالم خراب شد که دچار شکه عصبی شدم ادامه دارد.... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 📗📘📙📔📕📓📒📘