حاجقاسم در سوریه از منطقهای عبور می کرد، ماشینی را دید که خراب شده، نزدیک رفت، آقایی به همراه خانم باردارش که وضع حملش هم نزدیک بود داخل ماشین بودند، چراغ انداخت چهره مرد را که دید هر دو همدیگر را شناختند، او سردار سلیمانی را شناخت و سردار هم او را که فرمانده یک بخش عظیمی از داعش بود، سردار دستور داد خانم را به بیمارستان برسانند و ماشین را هم به تعمیرگاه، خود سردار هم دنبال کار خودش رفت!
چند روز بعد به سردار خبر دادند آقایی با دسته گل آمده و می خواهد شما را ببیند، وقتی سردار آمد، متوجه شد همان فرمانده داعشی میباشد، به سردار گفت: به ما گفتند ایرانیها ناموس شما را ببینند سر میبرند و ... اما من دیدم تو به زن باردارم و من کمک کردی، ۶۰۰۰ نیروی من اسلحه را زمین گذاشتند و همه در خدمت شما هستیم.
سردار دلها🌷
📎 به روایت سردار رفیعی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh