خاطره از همرزم شهید: یه ساختمانی بود که کارهای شھدا رو اونجا انجام میدادیم یه روز که کار یکی از شھدا رو داشتیم انجام میدادیم کارا که تموم شد یه حال عجیبی داشت تابوت ها رو شمرد به یازدهمی یا دوازدهمی که رسید با خودکار🖊 یه علامت زد به تابوت گفت بچه ها این تابوت منه گفتیم سید چی میگی با همون لبخند قشنگی که همیشه رو لباش بود گفت جدی میگم بچه هاحالا میبینید که این تابوت منه یا نه واقعا هم همون تابوتش شد.❤️(:🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh