🔰بخش دوم🔰 لکن در مشروطیت ساعی بود و بالاخره در اداره اوقاف نامزد و به همان شغل بماند تا بمرد، و مباشرت یفرم خان ارمنی، بیش تر در مردم انزجار پدید آورد تا به درجه ای که زمامداران از تهاجم فتنه خائف و برای تبرئه خود این امر را به رؤسای نجف اشرف منسوب داشتند... و بالجمله سوء انعکاس مصلوبیت مرحوم شیخ، دفع قتل از مرحوم پدرم و سایر محبوسین نمود و در حق پدرم حکم به تبعید بیرون آمد. پس از هفته ای از صلب شیخ مرحوم، پدرم را به نور مازندران تبعید کردند. آیت الله حسن زاده آملی در این رابطه از استاد خود مرحوم آیت الله شیخ محمدتقی آملی نقل می کند: حکم تبعید او را به هرات افغانستان صادر کرده بودند، جز این که از دگرگونی اوضاع روز و اختلاف مردم، تبعیدش را به هرات نیز صلاح خودشان ندیدند و برای این که از رد حکمشان شکست سیاسی نخورند، جست و جو کردند که در ایران کدام آبادی هم وزن با هرات است تا این که «کرات » نور مازندران را یافتند و به مردم تلقین کردند که حکم تبعید ایشان به کرات بود نه به هرات. نج سال در کرات نور مازندران محبوس بوده است. (3) ملا محمد آملی عاقبت در سال 1336 ق جان به جان آفرین تسلیم کرد. گوشه هایی از خاطرات آیت الله شیخ محمدتقی آملی، ما را بهتر در حال و هوای آن روزهای تهران قرارمی دهد. وی در این باره می نویسد: و این ضعیف پس از ازعاج پدرم به مازندران، مبتلا به هموم و احزان و مقارن تجرع غصص و کرب گردیده... از طرف مردم به هیچ وجه تفقدی از من نمی شد و بقایای از رجال قاجاریه با وجودی که مخالفت پدرم با مشروطیت بالعرض به نفع آنان تمام می شد و از چگونگی حالم مطلع بودند، مساعدتی نمی کردند; بلکه اذیت هایی از آنان دیدم و مردم متفرقه هم که در دوره ای لاف دوستی می زدند، ترک دوستی کرده; بلکه با دشمنی آمیختند... واز آن جمله از بعضی از اهل علم تهران که اینک سر به زیر خاک فرو کردند (سامحهم الله بلطفه و کرمه) امور غیرمترقبه دیدم. همچنین به شاگرد خود آیت الله حسن زاده آملی می گوید: کار ما به جایی رسیده بود که وقتی من به حکم ضرورت از خانه بیرون آمده بوده ام و به جایی می رفتم، مردم از کنار خیابان و مغازه ها از روی استنکار و بیزاری به من اشاره می نمودند که این شخص پسر فلانی است بدین معنا که کان ما از دین خدا برگشته ایم و از قرآن و اسلام روی برتافته ایم. علامه شعرانی هم در این باره به شاگرد خود آیت الله حسن زاده آملی می گوید: ...حاج شیخ عبد النبی نوری آنچنانی، (که با وجود علمای بسیار در تهران بعد شیخ فضل الله اعلم من فی البلد بود) و مانند مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری سخت مخالف مشروطه و مشروطه خواهان بوده است. تبلیغات سوء، کار را به جایی کشیده است که مردم علاوه بر این که درب مسجد را (مسجد حاج شیخ عبد النبی نوری در سرچشمه تهران را) به روی او بسته اند، خانه او را (در مقابل مسجدش) در حالی که خود آن جناب و عائله او در خانه بوده اند، سنگسار کردند و پس از شهادت حاج شیخ فضل الله نوری و وقایع ناگواری که در تهران و سایر بلاد روی داد، از قتل و هتک و حبس و نهب و تبعید و غیرها که مردم فهمیده اند از ایادی اجانب چه زخمی خورده اند، کثرت جمعیت نمازگزار با [پشت سر] شیخ عبدالنبی در مسجد نامبرده دیدنی بود.[ایشان پس از شهادت شیخ فضل الله، در تهران مرجعیت یافت] آیت الله محمدتقی آملی فضای نجف را نیزاین گونه ترسیم می کند: اگرچه هنگام حرکتم از تهران شقاق مشروطه و مستبدی در بین اهل تهران کهنه شده بود، بلکه می توان گفت: به کلی مضمحل بود و نوع اهل علم را از این راه خلافی نبود، بلکه همه با هم می زیستند، لکن بقایای این شقاق در روش سکنه نجف اشرف میلی قابل و منزلی با قرار داشت و من بنده به این جهت در کشمکش بودم و هم مورد عنایت بعضی از رؤساء به جهت انتساب به پدر بسته نمی شدم به این جهت طریق سلامت اتخاذ کردم و خود را از مدانست با هر دو حوزه کنار کشیدم. زندگی نامه خودنوشت مرحوم ملا محمد آملی خلاصه ای از زندگی خود را با قلم خود به نگارش در آورده است. اثر او را به این ترتیب می توان بخش بندی کرد: بخش اول: شمه ای از زندگی نامه خود; بخش دوم: اشاره ای به فضیلت علم و عالم; بخش سوم: شکوه از حوادث زمانه (مشروطه) . آیت الله حسن زاده آملی درباره این اثر می نویسد: روز جمعه بیست و دوم ماه محرم سنه هزار و سیصد و هفتاد و سه هجری قمری، مطابق دهم ماه مهر سنه هزار و سیصد و سی و دو هجری شمسی، به حضور انور استادم جامع معقول و منقول آیت الله حاج شیخ محمدتقی آملی قدس سره در تهران که به تحصیل علوم دینی اشتغال داشتم، تشرف حاصل کردم. به آن بزرگوار عرض کردم: بیوگرافی تنی چند از عالمان نامور مازندران را گرد آورده ام. اگر اجازه بفرمایید از جناب والد شما مرحوم آیت الله مولا محمد آملی - رضوان الله علیه - و نیز از حضرت عالی شرح حالی داشته باشم. در جوابم فرمودند... 🔰ادامه در بخش سوم/پایانی🔰