#دعوا_با_سید
با او حرفم شد. تقصیر من بود. همان وقت که دعوا میکردیم مطمئن بودم که حق با من نیست.
اما عصبانی بودم و چیزی نفهمیدم ، نیمساعت بعد یکی از بچهها آمد دنبالم و گفت:《از وقتی بحثتون تموم شده، مرتضی رفته تو اتاق و درو بسته، نماز میخونه.》
دو ساعت بعد، من را دید. آمد جلو، گرم احوالپرسی کرد. عرق سرد نشست روی پیشانیم، از خجالت.
☑️ @shahidtoraji213