خاطره اززبان خواهرشهید سیدمحمد موسوی یه شب جمعه تو مسجد دانشکده تربیت معلم اصفهان همه دانشجوها رفته بودن دعای کمیل سید محمد تعریف می کرد که دعا یه شور و حال خاصی پیدا کرده بود و همه به گونه ای گریه می کردند که انگار مادری فرزندشو از دست داده در همین حین یکی از دانشجوها ضصیحه ای می کشه و از هوش میره همه دانشجوها جمع می شن دور اون دانشجو و همهمه ای به پا میشه بعد از مدتی اون دانشجو به هوش میاد و میگه که دیدم امام زمان وارد مجلس شد و من دیگه نتونستم تحمل کنم و از هوش رفتم سید محمد میگفت از اون به بعد همه یه جور دیگه ای به اون دانشجو نگاه می کردند و التماس دعا می گفتن میگفت شب جمعه که می شد همه به امید دیدار حضرت حجت به مجلس دعای کمیل میومدند و حالی به همه دست می داد که قابل وصف نیست.