🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷 قسمت17 امیر سینا را با خودش کشید کنار میز. سینا مجبور شد در پاکت را باز کند و برای هر کدام از بچه ها یک مشت بادام شور بریزد! میان همین شوخی ها بود که شهاب گلویی صاف کرد و گفت: - خانم سعیدی به گزارش مفصل آماده کرده از روند کارش تا الآن با همون سوژه . من فکر میکنم با توجه به اینکه فضای این سوژه ها خاصه، ایشون باید به تیم تشکیل بده و در جریان تمام کارا باشه! امیر با سر تأیید کرد و گفت: - شهاب با خانمت یه سر به مزونا بزن. فعلا هم به خانم سعیدی بگو با یکی دوتا خانم برن این آرایشگاه و استخرا رو رصد کنن! آتلیه هم باشه برای تیم سیدا همه که مرخص شدند، شهاب تلفنش را برداشت و وارد محوطه شد. خانمش که جواب داد در جا گفت: - سلام بر اصالت خانه! - سلام آقا! یادی از بزرگان کردی؟ - زنگ زدم بگم که رییسم گفته که باید برادران زنم را عوض کنم! - بسم الله ! شهاب خنده اش را فرو خورد و گفت: - نترس خانم جان. من بخوامم کسی بهم زن نمیده که بخواد برادرم داشته باشه ! فقط پدر شما بود که اغفالش کردم و شدنی بود! - خدا وکیلی الآن با من چه کار داری؟ - من برای جبران مافات که برات عروسی نگرفتم و لباس عروس نپوشیدی میخوام ببرمت مزون! صدای خنده همسرش، لبخند را به لبان شهاب نشاند: - خدا به دورا یه بار دیگه تلفظ کن شما! - ببین خانم جان اگر می خوای من سر این کار بمونم برای بعدازظهر بیا بریم به یکی دوتا مزون سر بزنیم! عصر شهاب و خانمش در حالی وارد مزون شدند که از اتاق پشتی صدای گفتگوی یکی دو مرد می آمد و خنده بلند زن ها!  عصرشهاب و خانمش در حالی وارد مزون شدند که از اتاق پشتی صدای گفتگوی یکی دو مرد می آمد و خنده بلند زنها! شهاب سراغ نزدیک ترین لباس به اتاق رفته بود و سفت و سخت داشت همان را به خانمش پیشنهاد می داد تا دقیق ببیند. از صدای گفتگوها چیزی دستگیرش نمی شد، اما برای آنکه مردها را ببیند آن قدری معطل کردند و سه چهار لباس عروس را امتحان کردند تا مردها بیرون آمدند! عکس هایی که  شهاب گرفت به درد آرش می خورد تا نظر نهایی بررسی را بدهد! و نکته مهم اینکه مردها عنوان کردند دارند به مزون دیگر می روند. دقیقا همان مزونی که شهاب می خواست با همسرش به آن سری بزند. نتیجه این شد که تا کنار مزون رفتند و حدود یک ساعت منتظر ماندند تا مردها بیرون بیایند! مزون سومی که مردها رفتند تا حدود یازده شب زمان برد. ـ‌ زاده🚩  @shahidtoraji213