🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷 قسمت54 اندیشه و کار ما میشدن، هدف اتفاق افتاده بود. دیگه میشد بعدش در تیم خیابونی ترویج مد استفاده شون کرد. پخش مدل هایی که در دستور بود، نیاز به یک تیم داشت. همه اینا مجانا در کل صفحاتشون هر چه دیده بودن و هرچه شنیده بودن و هرچی رو که دستور از آمریکا بود، با میل خودشون و بدون اینکه بدونن مهره هستن کار می کنند، نشر می دادند. یعنی خب برای ما مهم نبود چه اتفاقی براشون میفته، ما پولمون رو میگرفتیم. سینا زن را یک انسان نمی دید. ترجیح داد به میز نگاه کند تا به او. گاهی اشیا شرافت دارند: - بعضی از لباسایی که وارد می کردید آلوده بود. درسته؟ رنگ زن پرید و لرزش دستانش بیشتر شد. - مردم خودشون خیلی راحت و رایگان یک مدل رو که برند می شد می خریدن. من در جریان این نیستم ... فروشش کم و زیاد... یا آرایش و عمل بینی و پروتز، یا ساپورت هایی که آغشته به پودر مخصوصی بود و نازایی می آورد. تولیدی ترکیه بود، پخش عمده هم توی ایران بود هم بقیه کشورهای اسلامی! سینا از جایش بلند شد. - آقا به خدا ما فقط ... - قسم خدا رو نخور! پوشه کنار دستش چند تا عکس در آورد و گذاشت مقابل زن. - من فقط با... حالا که به همه چیز مسلط بودند، پنهان کردن خیلی مسخره بود. اگر همه چیز را میگفت راحت کرده بود خودش را. کمی آب خورد و پیش از آنکه حرفی بشنود گفت: - به ما گفته بودند اگر بتونیم با نظام ایران بجنگیم! سینا خنده اش را قورت داد و گفت: - بجنگید؟ - نه نه یعنی گفتند اگر کاری کنید که ... آقا به ما خیلی وعده دادند. قرار بود شهروند آمریکایی بشیم. پول هم زیاد میدادن. ما خیلی با اعتقاد کار می کردیم! یک لحظه حس کرد که دارد بر علیه خودش حرف می زند. سکوت کرد و چشمانش را بست تا تمرکز کند و هر حرفی را نزند. بعد از چند لحظه گفت: - خیلی سرمون رو شلوغ کرده بود. فتانه هم طاقت نیروی خسته نداشت. من رو عمدا برده بود که کم کاری نکنم. روحیه و حالم هر روز بدتر میشد. قرص هام رو بیشتر کرده بودم. رصد اینستا، ارتباط گیری با دخترها و زن هایی که صفحه داشتند... مسافرت های شمال و برنامه هاش، برنامه ریزی های موسسات شهرهای مختلف... ارتباط دادن نیروهای تازه جذب شده با این موسسات... رفت و آمدها به بیرون... همه اش ظاهر زیبا داشت اما باور کنید خسته کننده بود. من خسته شده بودم. من بعد از بیژن، این دومین تجربه تلخم به سومین تجربه فکر میکردم که خودکشی بود. خودم رو میکشتم خوشحال تر بودم. فتانه نمیذاشت تنها باشم، فربد رو انداخته بود تو تیم من. فربد عکاس ماهر مدلینگ بود. خیلی شوخ و سرزنده بود، تو هر سه تا مؤسسه دست داشت. گاهی برای آموزش زن ها به شهرهای دیگر هم می رفتیم. من به عنوان مسئول بررسی شرایط از طرف فتانه می رفتم. - کدوم شهرا؟ - خیلی شهر نبود. یعنی تازه داشتیم کار می کردیم. اما بهترین شهرمون شیراز بود. دوستان بھائی اولین گروهی بودن که پرقدرت شروع کردن. الانم شما خبر دارید حتما خیلی نیرو آماده کردن برای وقتی که می خوان خرابکاری کنن... چون به دشمنی دیرینه هم با شیعه و نظام دارن، با تمام وجودشون کار میکردن و خیلی زود هم بالا می رفتن. چون معتقدانه این کار رو انجام میدادن. همش هم به من می گفتن تو یک بهایی اصیل هستی و این تویی که کمک ما میکنی