🔰میگفت از زمانی که دختردار شدم طعم پدری را چشیدم
🔹از همسر شهید خواستم بیشتر از رابطه عادل رضایی و دخترشان زهرا بگوید اما بغضی در گلویش سنگینی میکرد و چشمانش تر میشد و سرش را پایین میانداخت
🔹تنها به ذکر خاطرهای اکتفا کرد وقتی همسرش آن را در یکی از محافل روضه ذکر کرده بود، فضای مجلس عوض شد و حال و هوای دیگری به خود گرفت: «روز سوم محرم بود که برای زهرا یک جفت دمپایی هدیه آوردند، پاهای زهرا بر اثر استفاده از دمپایی آبله زد و آرام و قرار نداشت، هر چقدر قربان صدقهاش میرفتم که حالش را تغییر دهم، نتیجهای نمیگرفتم.
🔹پدرش که وارد شد به سرعت به سراغش رفت، پاهایش را نشان داد و پدر نیز او را در آغوش گرفت و نوازشش کرد و زهرا آرام گرفت، تصور نمیکردم چگونه از صبح با آن همه بیطاقتی اکنون به آرامش رسیده است، رابطه عجیبی داشتند، وقتی از سرکار به خانه میآمد بخش زیادی از وقتش را با زهرا میگذراند، زهرا مرتباً از سروکول پدر بالا میرفت و با او بازی میکرد.
🔹میگفت از زمانی که دختردار شدم طعم پدری را چشیدم و همواره از شیرینزبانی و قربان صدقه رفتنهای زهرا به وجد میآمد و زهرا برایش فرق داشت. زهرا هنوز هم با صدای زنگ در خانه انتظار پدرش را میکشد و من باید هربار او را آرام کنم و برایش توضیح دهم که پدرش دیگر به خانه نمیآید».
#شهید_عادل_رضایی