📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
#یازهرا #خاطرات_شهید_تورجی_زاده #ولایت_فقیه #صفحات_120_121 همیشه در صحبتها قسمتی از وصیتنامه یک ش
محمد را همه دوست داشتند . توی کار خیلی جدی بود . موقع شوخی هم خیلی از دست او نی خندیدیم . آن روزها کار زیاد خسته شدیم . شب برای نگهبانی نوبت ما بود . ما چهار نفر باهم رفتیم . موقه نگهبانی همگی خوابمان برد! پاس بخش هم آمد و اسلح های ما را برداشت و رفت ! صبح برگشتیم مقر . محمد همه نیروها را به خط کرد بعد درمورد اهمیت نگهبانی و ... گفت . سه نفر را آورد بیرون . سید رحمان هاشمی یکی از آنها بود . شروع کرد آنها را تنبیه کردن . کلاغ پر و پامرغی و...همه می دانستند محمد با کسی شوخی ندارد . رحمان خیلی ناراحت بود بغض کرده بود . همه می دانستند او با محمد سالهاست رفیق و دوست هستن . حسابی آنها را تنبیه کرد . بعد هم بچه ها را مرخص کرد من هم سر پست خوابم برده بود اما من را تنبیه نکرد ! وقتی همه رفتند سمت آقای تورجی رفتم و با حالت خاصی گفتم : محمد آقا من هم با اینها بودم . نگاهی به من کرد منتظر جواب بودم البته حدس می زدم چرا من را تنبیه نکرده . من مدتی مربی عقاید و قرآن و ...بودم . محمد گفت اینها نیروی عادی هستند مسئولیت اینها هم با من است اما شما سرباز امام زما عجل الله هستید تکلیف اینها با من است تکلیف شماهم با خود آقاست . شما فرنانده ات کسی دیگر است! این را گفت و رفت همانجا ایستادم . خیلی خجالت کشیدم دوستداشتم من را هم تنبیه میکرد . اما این را نمی گفت . 🏴 ╭─┅*═ঈ🏴ঈ═*┅─╮  @shahidtoraji213 ╰─┅*═ঈ❤️ঈ═*┅─╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌