💔
صورتش خیس شده بود. صدای گریه اش، حسینیه را پر کرده بود.😔
همیشه دیرتر از همه بچه ها از حسینیه می آمد بیرون. می دانستیم قنوت و سجده های طولانی دارد، اما این بار فرق می کرد.🥀
انگار در حال و هوای دیگری بود و هیچ کدام از ما را نمی دید....
در مسیر هم که باید پیاده تا منطقه گردرش می رفتیم، ذکر می گفت و گریه می کرد....
نزدیکی های خط مستقر شدیم.
خمپاره ای نزدیک سنگر ما به زمین خورد. ترکشش پایم را زخمی کرد. پس از چند روز، روی تخت بیمارستان فهمیدم همان خمپاره، کاظم را از جمعمان گرفت.
نقل از همرزم شهید، حسن عزالدین
#شهید_کاظم_عاملو
#شهید_دفاع_مقدس
💞
@shahiidsho💞
این شهید بزرگوار در بیداری با شهدا صحبت میکردند...
امروز چند پست دیگه هم از ایشون میذارم