🔰 آنچه در جشن شب نیمه شعبان و در بخشی از مسیر حرم تا حرم دیدم:
۱) وجود ملیتهای مختلف از پاکستانی،افغانستانی، و هندوستانی و غیره به چشم میآمد بهویژه افغانیهای عزیز مقیم ایران.
۲) پیرزنان و پیرمردانی که مشتاقانه با وجود دشواری مسیر ولو سوار بر صندلی چرخدار یا دست به عصا به سوی مسجد مقدس جمکران راهی شده بودند، زیبا و دلکش بود.
۳) کودکان و نوجوانانی که مشتاقانه سرودخوانی میکردند؛ البته دو دسته بودند: نوجوانانی که در قالب گروههای سرود ساماندهی شده بودند و بهصورت پیوسته اجرا داشتند و دیگرانی که بدون ساماندهی دعوت برگزارکنندگان سرودهای سلام فرمانده۱ و سلام فرمانده۲ را اجابت میکردند و خیلیهایشان روان و از حفظ و البته با شور فراوان آن را اجرا میکردند؛ اینکه یک سرود جدید مانند سلام فرمانده۲ به این سرعت توسط کودکان سرزمینمان حفظ و استقبال میشود برایم جالب بود. البته صدای گریه مخاطبانی از حضار هم که احساس و فهمشان به هم دوخته شده بود، حال را دگرگون میکرد.
۴) در میان همه مواکبی که من دیدم، یکی از مواکب با نظم و ترتیب و دقتش در انجام جزییات کارها و پذیرایی بسیار جذاب مینمود؛ از یکسو طراحی بصری موکب و پاکیزگی آن چشمنواز بود، از دیگر سو تدابیری که برای کنترل فشار جمعیت و پاسخگویی بهموقع حین پذیرایی شده بود جالب مینمود. حتی برای ارتباط بعدی با مخاطبان موکب، طراحی صورت گرفته بود. پاکیزگی و تدابیر مربوط به آن از حیث هدایت پسآب نظافتی و مانند آن هم دیدنی بود. درباره کنترل فشار جمعیت من را به یاد قصه خروجی مرز مهران در موسم اربعین و بسیاری از بیتدبیرهای مرتبط با هدایت و کنترل جمعیت انداخت و به نظرم آمد چقدر عقل عمومی پرداختشده در حیطه هیئتهای مذهبی میتواند به کار تدبیر عمومی کشور و افزایش عقلانیت اداره هم بیاید.
۵) برخی بدسلیقگیها در روند اجرای مراسم خود مسجد که حوصله مخاطب عمومی را سر میبرد و در چهره و کلام اطرافیان میدیدم، هم جزیی از این مراسم بود!
۶) رفتوآمد نسبت به سالهای پیشین در این سالها با توجه به افزودهشدن مسیر حرم به حرم و امکاناتی که میتواند بر این بستر سوار شود(مانند سرویسهای بهداشتی) بهبود یافته است اما هنوز مشکلات جدی وجود دارد که گاه کار را برای کودکان و افراد مسن خیلی دشوار میسازد.
۷) از منظر مطالعات فرهنگی، نشانهشناسی و معناشناسی فرهنگی مسیر حرم به حرم بالاخص در چنین موسمهایی از اهمیت بالایی برخوردار است که فقر پرداخت به آن را حس میکنیم. گویی زبان ما الکن و چشمان صاحبان ادبیات علمی این عرصهها از دیدن اصل پدیده کور است. البته نمیدانم به لحاظ نقشه جامع شهری آیا در آینده این مسیر زیر آوار ساختوساز مراکز فروش آنچنانی و هتلهای خاص و مانند آن در دو سوی مسیر، مدفون خواهد شد یا آنکه این دلالتهای فرهنگی تقویت میگردد.
۸) نوجوانان و جوانان رهاشده در عرصه تربیت که هریک با ترکیبی از انواع اغراض مثبت و منفی نوعاً به صورت «گروه دوستان» حضور یافته بودند و البته به سرعت از یک جا به جای دیگر سرک میکشیدند هم جزء دیگری بود که آدمی را وادار میکرد از خود بپرسد من برای اینها چه کاری کردهام؟ یا برای ایشان چه بر عهده دارم؟
۹) وقتی در صحن مسجد به یادمان آمد که چیزی برای پهن کردن نیاوردهایم و من برای نشستن اعضای خانواده عبایم را به زمین انداختم، خانواده دو نفری کناری(زن و شوهر جوان) کریمانه ما را دعوت به نشستن بر زیرانداز دیگری کردند که همراه داشتند و آن زن جوان خطاب به من گفت:«این لباس حرمت دارد». این جمله واقعاً برای من جالب بود؛ اینکه از منظر بسیاری از مردم عادی و دیندار، این میزان احترام به لباس روحانیت در عمق وجودشان نشسته است، تلنگری جدی برایم بود. من مشغول نماز شده بودم که این خانواده خواستند بروند، در دلم خداخدا میکردم که پیش از پایان نماز من، راهی نشوند تا بتوانم محبتشان را با جملهای پاسخ دهم. همینطور هم شد، خطاب به مرد جوان ضمن تشکر از لطف و صمیمیتشان گفتم: انشاءالله سال آینده با فرزندانتان در این مراسم حاضر شوید... و چقدر خوشحال شدم وقتی دیدم از این جمله استقبال کرد.
۱۰) در مسیر برگشت وقتی به خودرو رسیدیم و شروع به حرکت آهسته کردیم، خانمی میانسال دلسوزانه به من با خطاب حاج آقا(آن چنان که از لباسم پیدا بود) توصیه کرد که خودرو را خاموش کنم و منتظر باشم تا بعد از ساعتی ترافیک سبک شود. این خیرخواهیها هم در این مراسم شیرین بود.
✍عباس حیدری پور
.
📌به ما بپیوندید:
🔘 کانال خبری،فرهنگی شهرکریمه
🆔
http://eitaa.com/shahrekarimeh