شهید حسیــن هریرے "پنج نفرے سرسفره نشسته بودیم
من گفتم از ما پنج تا یکے مون خمس این راه میشه
بیاین یڪ قرارےبزاریم هر ڪس شهیدشد اون
ݪحظہ آخر ڪہ امام حسین (ع)وبقیہ اهل بیت میان 💫وقتے اهل بیت رو دید یڪ ڪارے کنہ ڪہ بقیہ بفهمن ڪہ دیده بعد این صحبت قرار براین شد هرکس شهید شد،لبخنـد بزنه مامیدونستیم و ایمان داشتیم
به اینڪه اهݪ بیت اون لحظه آخر
تنهامون نمیزاره ولے در حد شوخےبود کہ این موضوع رو مطرح ڪردیم بعد از چند ساعتـــ ڪہ براےباز پس گیرےوآوردن پیڪر شهدابہ تل مزار رفتیم 🥀وقتےبہ سنگر آقا مصطفی رسیدم دیدم مصطفی بہ صورت روےزمین افتاده همین ڪہ مصطفی رو بر گردوندم دیدم خون تازه ازش روے زمین ریخت
درهمان لحظہ دیدم لــبــخـــند روےصورت مصطفی استــ.
اونجا بــــــود ڪہ یاد اون شوخے سر سفره افتادم❌
پیڪر مطهرش رو پایین آوردیم بااینڪہ خیلے پیڪر جابہ جا شده بوداما هنوز لبخند مصطفی بود .همســــرش ــــــ آقامصطفی یڪ بارتوسط داعش از ناحیہ گوش مجروح شد🥀وشنواے یڪ گوشش رو از دست داد ه بود او داوطلبانہ مدافع حـــــــرم شد .عاقبت با پرتاب نارنجڪ دشمن بہ شهادت رسید💔