🔻نه خانی اومده نه خانی رفته روزی شخصی خربزه ای مي خرد برای خانه، در راه وسوسه شده كه خوب است خربزه را ببرم به رسم بزرگان وگوشتش را بخورم و باقي اش را كناربگذارم تا اگر كسي از اينجا رد شد فكر كند كه خاني از اينجا گذشته و گوشت خربزه رو خورد ه و گوشتش رو انداخته اينجا به اين نظر گوشت خربزه رو خوردو خواست پوستش رو دور بندازه كه با خودش گفت:بهتره پوستش رو هم گاز بزنم تا مردم فكر كنن نوكري هم بوده پوست خربزه را گاز زده و خواست پوست نازك شده رو دور بیاندازد كه به اين فكر افتاد كه پوست خربزه رو هم بخورد تا مردم بگویند نه خاني اومده و نه خاني رفته.