•
.
اوایل جنگ توی ارتفاعات گیلانِ غرب بودیم
پاسگاهو جاده هاۍ مرزی دست عراق بود با
حسرت ابراهیم گفتم : یعنـے میشه مـردم ما
راحتتر از این جاده عبورکنند و به شهرشون
برن؟ ابراهیم لبخند زد و گفت : چی میگی؟!
روزی میاد كھ از همین جاده مردم ما دسته
دسته به کربلا سفر میکنند. بیستسال بعد
وقتی مردم از همان جاده میرفتن کربلا، یاد
حرف ابراهیم افتادم : )