« 🍇» هر سال تابستان به یوش می‌رفتند. دسته جمعی، خانه را اجاره می‌دادند یا به کسی می‌سپردند و از قند و چای گرفته تا تره بار و بنشن و دوا درمان، همه را فراهم می‌کردند و راه می‌افتادند. هم ییلاقی بود- هم صرفه جویی می‌کردند. اما من می‌دیدم که خود پیرمرد در این سفرهای هر ساله به جست‌وجوی تسلایی می‌رفت برای غم غربتی که در شهر به آن دچار می‌شد. نمی‌دانم خودش می‌دانست یا نه که اگر به شهر نیامده بود نیما نشده بود. اما هر سال که بر می‌گشتند می‌دیدی که یوش تابستانه هم دردی از او را دوا نکرده است. 🍭 @shakheh_nabaat