هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍂ما که از تو خبری نداریم، پس چرا این قدر آسوده زندگی می‌کنیم و قلبمان منظم می‌تپد؟ چگونه می‌شود این آسوده‌خاطری را توجیه کرد؟ کاش کمی نگرانِ نبودنت بودیم آقا! 🍂ما که از تو خبری نداریم،‌ پس چرا تا وقتی از تو خبری بیاید، دستمان همیشه رو به آسمان نیست؟ چگونه می‌توانیم لحظه‌ای لب از دعا فرو ببندیم؟ کاش کمی نگرانت نبودنت بودیم آقا! 🍂ما که از تو خبری نداریم، پس چرا دشت و صحراها را به دنبال تو زیر پا نمی‌گذاریم؟ چگونه می‌شود یقین داشت که تو روی همین زمین زندگی می‌کنی و زمین را وجب به وجب دنبال تو نگشت؟ کاش کمی نگران نبودنت بودیم آقا! 🍂ما که از تو خبری نداریم، پس چرا کوی به کوی و برزن به برزن در پی صاحب‌خبران نمی‌رویم تا شاید دلمان به خبری آرام شود؟ چگونه می‌شود این قدر بی‌خبری را تاب آورد؟ کاش کمی نگران نبودنت بودیم آقا! 🍂ما را ببخش به خاطر این همه بی‌خبری،‌ به خاطر این همه نگران نبودنمان! شبت بخیر امام غایب از نظر!