هدایت شده از همسر یه طلبه 🏴
بسم الله الرحمن الرحیم اگر به من بود حتما دوست داشتم مراسم ۱۴ خرداد را حرم باشم. چه سعادتی بالاتر از زیارت همزمان دو‌ امام انقلاب ، امامَین انقلاب. ولی قسمت همین بود که شب قبل مشرف به حرم شوم. تنها بدون همسر و بچه ها. نیم ساعتی که وقت داشتم نشستم کنار ضریح. به عکس زیبایش خیره شدم و گفتم ببخش اما این بار فقط میخواهم سیر تماشایت کنم و صحبت کنم. امام خمینی از همان سالی که آقا اسم سال را به نام ایشان گذاشت قهرمان زندگی من شد. البته این اتفاق یک شبه نبود. تمام سالهایی که بابا جملات و سبک زندگی امام را - که خیلی از جملات امام را از حفظ بودند- عاشقانه و با افتخار می گفتند، این اتفاق داشت در درونم شکل می‌گرفت. حتی در حرمش هم غریب بود، مقتدر مظلوم. با نامحرم داخل ضریح و‌ بعض نامحرمان داخل حرم. برای مراسم فردا صبح حرم در حال تخلیه بود. دختر جوانی با دوستش از آیت الله! هاشمی صحبت می‌کرد. می‌گفت چندسال هست هر آدم بزرگی می‌میرد حس بدی به من دست می‌دهد. یاد تشییع آقای هاشمی می‌افتم که ما در خیابان بودیم و دوستم زنگ زد که ما حرم امامیم. این که شما دارید تشییع میکنید تابوت خالی است و‌ جنازه اصلی اینجا در حرم است و در حال دفن!!! برایش دعا کردم که خدا حقیقت فردی که سالها خون به دل امامین انقلاب کرد را برایش روشن کند. جایگاه آماده بود و بلندگو در حال آزمایش. غبطه خوردم به هزاران نفری که فردا صبح قرار بود اینجا باشند. لحظه آخری موقع خداحافظی به امام گفتم از شما زیارت نزدیک جانشین بر حق تان را می‌خواهم. خدا را چه دیدید شاید عنایتی شد و این آرزوی بزرگ هم مستجاب شد. @hamsaretalabe