سال ۷۱ یا ۷۲ قبل از اینکه با موتور بریم مشهد، یه روز پنج شش نفری نشسته بودیم جلوی در مغازه پدرخانم آقای طیبی و فکر می کردیم که حالا می خوایم بریم سمت دوکوهه، ماشین نداریم، موتور نداریم، دست و بالمون بسته ست چی کار کنیم؟! اون موقع هنوز عقلمون به موتور نرسیده بود. همینطور که صحبت می کردیم گفتیم خب نفری ده هزار تومان بزاریم یه آژانس بگیریم باهاش بریم سمت دوکوهه و خرمشهر و آبادان و از اون ور هم بندازیم از سمت مهران و ایلام برگردیم. همین کار و انجام دادیم و نفری ده هزار تومان گذاشتیم و یه ماشین گرفتیم رفتیم؛ آقای محسن خان شیرازی بود، آقای شاهدی، آقای طیبی، آقای کارکن و بنده توی راه سعید مطابق معمول شوخیها و شیطنتهاش برقرار بود و سر به سر راننده هم می گذاشت. می گفت الان از پشت این کوهه اینجوری می ریزند سرمون و ... راننده بدبخت هم که سعید رو نمی شناخت ترسیده بود. طوری که جون نداشت رانندگی کنه و ما بیشتر از اون راننده آژانسه رانندگی کردیم؛ یا سعید می نشست پشت فرمون یا من😅 در کل خیلی سفر‌خوب و جالبی بود، با یه پیکان یه هفته رفتیم گشتیم و اومدیم. راوی؛ آقای عباس _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi