سیاست استعمار.. استعمار یک سیاست سیاست بر مبنای شیطان چیده شده است. استعمار یک‌اصول بنیادی شیطان است. شیطان یعنی انسان هایی که کارهای ابلیس را اجرا می کنند. استعمار یک سیاست پیچیده ودرهم تنیده است. استعمار عقل . ذهن. چشم . دل . اقتصاد . و......... استعمار یعنی سلطه بر انسان چه از چشم وعقل ویا هر جژئی باشد‌ استعمار کجاست . استقلال وازادی جمهوری اسلامی.. شعاری انقلابی ولی در نوع خود پر معنی . استعمار ذهنی. دشمن با کنترل یا سلطه به این بخش انسان را در اختیار دارد.. تمام‌اجزای بدن به نقطه ای کشانده می شوند به نام‌ذهن. پس برای اختیار داستن ذهن باسد این ۶ عنصر را در دست داشت. بویایی. استعمار بویایی. اگر تمام انچه او می گوید و کنیم ما در استعمار اوییم یعنی ما هیچ اختیاری در نوع بوییدن نداریم. استعمار شنوایی. اگر او هرچه بگوید من گوش بدهم من زیر نظر او می شوم . استعمار دیداری. اگر او به من بگوید چه چیزی نگاه کنم من زیر نظر استعمار او می شوم. استعمار دل. اگر اوبه من بگوید چه چیزی را دوست داشته باشم من او را دوست دارم واستعمار است. استعمار خوراکی . اگر او بگوید چه بخور من هم‌او را می خورم. استعمار بویایی. استعمار بویایی. من چه چیزی رو بو می کنم چیزی که در بازار است. این یک‌استعمار است. یک‌استعمار بزرگ. چرا ؟ زیرا این اختیار من نبوده که این عطر را انتخاب کنم بلکه این انتخاب کسی هست که عطر را تولید وبه بازار اورده. پس اختیار ما در انتخاب عطر چیست.. این یک اختیار نیست در انتخاب عطر ها در شهر. بلکه یک اجبار است. ما در اجباریم که عطر رابخریم یا اجبارمان می کند که عطر را بخریم استفاده کنیم. پس ما استعمار بویایی گرفتیم. پس اختیار کجاست. خداوند انسان را ازاد افرید این اختیار که انسان در محیط پیرامون خود چرخی می زند وگلی که دوست دارد را بو می کند پس موقعی اختیار ماست که خود انتخاب به چنین بویی کرده باشیم. این اختیار از تجارت به استعمار گشته واین استعمار فرهنگ وشغل ‌گشته است. در نظر داشته باشیم استعمار از نظر اختیاری بد است ولی از لحاظ اجتماعی واقتصادی بد نیست . ولی این نوع اختیار انسان رو به درک وفهم نعمت های خدا نزدیک‌می کند . تشویق وتعریف اختیار را از انسان می گیرد.حال از چشم ویا شنیداری باشد استعمار شنوایی. استعمار شنوایی. آن چیزی که اختیار انسان را از خود بگیرد یک استعمار است. مثال امروز من گوش دادم به یک اهنگ از خواننده ها. آیا من گوش دادم به اهنگی که دلم می خواست. نه من به آهنگی گوش دادم که خواننده دلش خواست خونده.. من به خاطر احساس او استعمار احساس او شدم. پس اختیار من در بند استعمار احساس اوست. پس اختیار کجاست. اختیار گوش دادن به محیط طبیعی است . صدای پرندگان صدای موجودات وصدای نعمت های خدا دریا ودریایچه ورود باد وهمه وهمه. این ها دربند اختیار انسان هستند. نکته. توجه داشته باشیم. که چه چیزی این اختیار شنوایی واختیارهای انسانی را از ما می گیرد.. مثال. تعریف دادن یک‌خواننده در پیش من . این اختیار از من‌می گیرد ونمی گذارد اختیار خودم را داشتهدباشم ومن از صحبت های او اختیار گوش دادن گرفتم. مثال. دیدن نوشته ها وتبلیغات این خواننده باعث شده من برم این اهنگ رو گوش بدم.. پس باید بدونیم. که تمام‌اجزای پیرامون‌می توانند اختیار رو از ما بگیرند ودر بند استعمارمان کنند. استعمار دل. استعمار دل. من فلان دختر را دوست دارم. آیا این یک استعمار است. دوست داشتن خود یک اختیار است. پس استعمارش کجاست.؟؟ من‌کسی را اختیار کرده ام که دیگران‌گفتند. نه من او را انتخاب کردم. این یک اشتباه بزرگیست که بگویم‌من آن دختر را انتخاب کردم. پس چه کسی انتخاب کرده است؟؟؟ جواب داستان ها ورمان ها وتعریف ها ورخداد ها وزیبایی ها وبویایی ها. خیلی عجیبه این ها چطور ما رو استعمار کرده. من وقتی داستان لیلی ومجنون رو می خونم دوست دارم مانند مجنون عاشق لیلی باشم. دوست دارم‌مثل مجنون عاشق بشم یا مثل مجنون عاشق باشم. پس اختیار من‌کجاست اختیار من اختیار مجنون‌شده یعنی استعمار مجنون شده ام. بی آنکه بدانم‌که استعمار او شدم. به داستان های عاشقانه ها توجه کنید ببینید تازه عاشق ها هم دلشان‌می خواهند چنین داستانی داشته باشند این استعمار داستان شده اند. استعمار تعریف . از بسکه تعریف شنیده دوست داره این طور عاشق بشه. از بسکه دیده دوست داره این طور عاشق یا دوست داشته باشه از چهره ی زیبایش دوستش دارم چهره ی زیبا باعث شده که چشم استعمار گردد ودل اختیار خودش را به چشم بدهد. از بوی خوش شخص عاشق شده یا دوستش دارد. حس بویایی استعمار شده وباعث شده دل اختیار خود را به حس بویایی بدهد. توجه می تواند دوست داشتن دوست داشتن به هر جسم وجزئی باشد. وهر چیزی که هر چیزی می تواند این اختیار را گرفته وشخص را به استعمار وا دارد. چشم می تواند استعمار باشد ونگزارد خودش فکر کند..چشم استعمار می شود وعقل بی اختیار