#کتاب_ردپایی_در_رمل
🏴بچه های ارتش از پاسگاه رشیدیه پیغام دادند با فرمانده تفحص کار دارند.می خواستند فرمانده به پاسگاه رشیدیه برود.تعجب کردیم.
وقتی به پاسگاه رسیدیم،یکی از بچه های ارتش که پلاکی دستش بود،گفت:براثر ریزش قسمتی از کانال کنار پاسگاه چندتا استخوان از لای خاک ها بیرون زده که این پلاک هم رویش بود.
پلاک را نگاه کردم،آن را خواندم،متوجه شدم مربوط به بچه های لشکر ۲۷ محمد رسول(ص) است.زود با علی آقا تماس گرفتم تا با سرعت خودش را به ما برساند.
به طرف کانال حرکت کردیم،تا از نزدیک موضوع را بررسی کنیم.شهدا در دیواره ی کانال بودند.علی الظاهر دوتا شهید بودند.
علی آقا و بچه ها رسیدند.دوتا از شهدا را که پلاک شان هم معلوم بود،زودتر در آوردیم.برای اطمینان جاده ای که از وسط کانال رد شده بود نیز تفحص کردیم.به شهید دیگری که وسط جاده،زیر شنی چرخ های تانک بود، برخوردیم یک اسلحه ای آر.پی.جی ۷ نیز دستش بود.به احتمال قوی از بچه های گردان حنظله یا کمیل بودند.
دیدم علی آقا حالش عوض شده،بی اختیار رفت به شب عملیات،شروع کرد به تعریف کردن آن شب.ص۱۸۳
✍خاطرات محمدحسن منافی
📕به اهتمام استاد مهدی امینی
✅
کانال اندیشکده راهبردی فتح