💢 شهدا خبر داشتند نفس‌نفس‌زنان در خط مقدم، پشت سنگری ایستاد. به همه بچه‌ها سرکشی کرده بود. بــه رزمنــدگان تأکیــد کــرد کــه از ایــن نقطــه کــه او هســت، دیگــر کــسی جلوتــر نــرود؛ چــون دشمن به‌خوبی بــا چشــم غیرمســلح هـم می‌توانست آن‌ها را ببیند. رزمندگان از دور و برش پراکنده شدند، اما ترکش خمپاره سرش را برد. او را سـریع بـه آمبولانس رسـاندند. خـون از سـرش جـاری بـود و چهـره ملکوتی او متبسم بود، متبسم و محکم و مقتدر. دوستان و هم‌رزمانش از رفتنش گریه می‌کردند او اما به سمت بهشت می‌رفت و کسی نمی‌دانست آقا مصطفی چمران چند ساعت قبل از عملیات در دفترش نوشته «ای حیات! با تو وداع می‌کنم، با همه مظاهر و جبروتت. ای پاهـای مـن! می‌دانم کـه فداکارید و بـه فرمـان مـن، مشـتاقانه به‌سوی شهادت صاعقه‌وار به حرکت درمی‌آیید، اما من آرزویی دیگر دارم، با قدرت آهنینم محکم باشید، ایــن پیکــر کوچــک، ولی سنگین از آرزوهــا و نقشــه‌ها و امیدهــا و مســئولیت‌ها را به‌سرعت مطلــوب بــه هــر نقطــه دلخواه برسـانید. در ایـن لحظات آخر عمر، آبـروی مـرا حفـظ کنیـد...» 🆔 @Shamimeashena