😍 دلنوشته‌های یک مادر 💠 پایان نامه ارشدم را هرچند طولانی شد، اما چندماهی‌ست دفاع کرده‌ام در حیطه‌ی درسم با یک موسسه پژوهشی همکاری می‌کنم... برای دغدغه‌هایم می‌جنگم... ادمینی بلدم... کتاب می‌خوانم... مطلب می‌نویسم... اما هر فرمی به من بدهند که نوشته باشد شغل: کادر مقابل را با «مادر» پر ‌می‌کنم... راستش را بخواهی من مصداق واقعیِ این جمله‌ام: این‌همه درس خوند که تهش کهنه بشوره! من عاشق عوض کردن پوشک و گرفتن بادگلوی نوزادم هستم من عاشق شستن تکه‌های کوچک لباسم عاشق پهن کردنِ ۶۰-۷۰ تاش، وقتی یک دور ماشین، لباس شسته من از دنبال بچه دویدن برای یک لقمه غذا از هم زدن فرنیِ کم‌شیرین از تورو خدا امشب ماکارونی درست کن لذت می‌برم خوشم می‌آید ببینم دور و برم شلوغ است سر و صداها... بگیر و بکِش‌ها... کِیف می‌کنم وقتی بعد یکی دوساعت سینک ظرفشویی، پر شده وقتِ سر خاراندن ندارم و کارها تلنبار شده... چه کنم... برایم شیرین‌تر است منتسب به این‌ها باشم، تا صاحب چند عنوان مقاله و کتاب! تا پژوهشگر نمونه‌ی سال! تا دانشجوی دکترای فلان... من مقاله می‌نویسم پژوهش می‌کنم یک بار هم رتبه‌ی خوبی در آزمون دکترا آوردم (که نرفتم) اما لیاقتم بیش از این است که در همین حد بمانم من به قله‌ای می‌اندیشم که در دامنه‌اش ایستاده‌ام... به صدها سال بعد... وقتی اثری از پژوهش‌ها نیست، کتاب‌ها کهنه شده، دانشگاه‌ها تخریب شده... اما از نسل من، صدها و هزاران نفر در عالم هستی نفس می‌کشند... 👈فکر می‌کنم به هر یک باری که می‌گویند «لااله‌الا‌الله» و فرشته‌ها می‌گویند باز هم از نسل تو برایت حسنه فرستادند ❤️ من در این مُلکِ فانی دنبال باقی‌ترین اتفاقم... من مــــــادرم😍 🌐 shamiim.ir 🆔 @Shamimeashena