🖤 فرستاد شوهرش را خبر كنند. علي كه آمد رو كرد به او. گفت «پسرعمو! اين چند سالي كه با هم زندگي كرديم، به تو دروغ نگفتم، با تو مخالفت هم نكردم...» علي گفت «پناه بر خدا! تو خداشناس‌تر از آن بودي كه من را ناراحت كني، به خدا قسم! جدايي از تو مصيبتي است كه تسليتي ندارد». سر فاطمه‌اش را چسباند به سينه. هر دويشان گريه كردند. 📌 انتخابی از کتاب مادر آفتاب، نوشته مهرالساداات معرك‌نژاد •┈••✾•🌿🖤🌿•✾••┈• 🌐 shamiim.ir 🆔 @Shamimeashena