نظم غیرانسانی
وقتی میری غرب از شدت نظم در خیلی موارد شوک میشی. خوشت میاد. از بابرنامه بودن و دقیق بودن و سر وقت بودنها احساس رضایت میکنی.
اما به مرور خلاءهایی را حس میکنی... نظم بیرحمانه کمکم در اتفاقات مختلف آزارت میدهد. از اینکه حساب نمیشی. به عنوان انسان دیده نمیشی...
ناگهان احساس میکنی اسیر شدی. اسیر یک نظم رباتیک که اگر طبق آن پیش نری بین چرخدندههای منظمش مثل چارلی چاپلین استخوان شکسته شوی.
مانند آن داستان دستم که سوخته بود و مسئول اورژانس هلند رباتوار فقط تکرار میکرد که نباید اورژانس میآمدی. باید زنگ میزدی وقت میگرفتی قبلش تلفنی...
و ما مات و حیران، فقط میگفتیم نمیدانستیم. اما الان درد دارد. میترسیم عفونت کند. فردا مسافریم... باز مثل پلی کردن مجدد نوار، جملاتش را از ابتدا تکرار میکرد.
روزی دوستم به شوخی گفت: غرب انقدر قانونمدار است که حتی انسانیت هم مانع رعایت قانونش نمیشود.
قبلا غصه میخوردم از برخی بینظمیها در ایران و تصور میکردم باید تلاش کنیم به نظم آنها دست پیدا کنیم. الان نظر دیگری دارم.
نظم منهای اتصال به جهانبینی الهی هم کار دست بشر میدهد. انقدر همه مقید به رعایت آنچه به آنها دیکته شده میشوند که حاضرند حتی بیتفاوت از کنار هر حادثهای بگذرند. چون ممکن است دخالت آنها، نظم جامعه را بهم بزند.
خیلی باید مراقب باشیم. برخی آدمها و بخشها در ایران هم ناخواسته به سمت چنین نظم بی پشتوانهای میروند.
راه نجات، داشتن نگاه فلسفی است. اصلا فلسفه داشتن نظم چه بود؟ خود نظم داشتن که هدف نیست که همه چیز قربانیاش شود... نظم قرار است فرصت انسانتر شدن و انسانیتر عمل کردن را مهیا سازد. نه خودش هدف غایی باشد که بخاطر تحققش، انسانها قربانی شوند...
🚩🏴مشاهدات، تجارب و یادداشتهای یک ایرانی 🇮🇷 در فرانسه، هلند و ایران