هیچ زمانی نبود که خانواده با حاج ابومهدی تماس بگیرد و ایشان پاسخ آنها را ندهد، حتی اگر در جلسه هم بودند، سعی میکرد کوتاه پاسخ آنها را بدهد. خیلیها از نوع صحبت کردن حاج ابومهدی با خانواده، فرزندان و نوههایش تعجب میکردند و میگفتند ابومهدی از کلماتی استفاده میکند که بسیاری از ما تا به امروز آنها را بیان نکردیم؛ آنقدر که در بیان و کلماتش به خانواده و فرزندان و نوههایش عشقورزی میکرد.
حاج ابومهدی خیلی خوشرو و خندان بود. خیلی خوشاخلاق بود. اگر یک مدتی ایشان را نمیدیدیم، دلمان برایش تنگ میشد. در دفتر کارش، میز پینگپنگ گذاشته بود، یک بار به من گفت بیا پینگپنگ بازی کنیم. من نخستینبار بود که پینگپنگ بازی میکردم.
در همان دست اول مرا برد. من هم به شوخی به او گفتم دیگر پشت سر شما نماز نمیخوانم، دیگر از نظر من عدالت ندارید! آخر شما با یک مستضعفی که هیچ بلد نیست اینگونه بازی میکنید که برنده بشوید؟ این را که گفتم با هم خندیدیم. میخواهم بگویم رابطه صمیمی و بدون تکلفی با دوستانش داشت. راحت میشد با او حرف زد و شوخی کرد. واقعا آدم دلنشینی بود.