سلام «السَّلام عَلَیکِ یَا فَاطمةُ الزَّهرا، یَا بِنْتَ رَسُولَ الله یَا قُرَّةَ عَیْنِ النَبِّی الْمُصْطَفی!»همین روزها که روزهای آخر عمر زهرای مرضیه است، «اسماء بنت عمیس»که همسر جعفر بن ابی طالب، برادر امیرالمؤمنین علیه السلام است و از جعفر «عبدالله بن جعفر»را دارد، شوهر حضرت زینب. بعدها هم با ابی بکر ازدواج کرد که از او هم فرزندی دارد به نام «محمد بن ابی بکر» و نیز از امیرالمؤمنین فرزندی دارد که اسمش «قاسم»است. فرهنگ ازدواج مجدد در آن زمان و الان نیز در برخی از کشورها عادی بوده و هست که اگر کسی همسرش را از دست می داد، نمی نشست و ازدواج می کرد، ازدواج مجدد قُبح نداشت. ولی در جامعۀ فعلی ما اگر کسی همسرش را از دست بدهد باید بنشیند و شوهر نکند در این صورت از سوی مردم وفادار شناخته می شود. یک زن جوان تا آخر عمر 40 – 50 سال بنشیند و ازدواج نکند تا اینکه گفته شود وفادار است! اسلام به این سنت توصیه نمی کند بلکه ازدواج مجدد را صحیح میداند. اسماء بنت عمیس بعد از جعفر دو ازدواج داشت، اما او در ایام حیات فاطمه زهرا علیها السلام همسر خلیفۀ اول بوده است. با این وجود، ارادت و محبت او به اهل بیت علیهم السلام ستودنی است. با خانوادۀ علی علیه السلام زیاد ارتباط دارد، به همین جهت در ایّامی که زهرای مرضیه به طور مستمر بیمار بود، اسماء هم حضور داشت. لذا نقل کرده اند – اسماء ناقل این حدیث است– که: یکی از این روزها وجود مقدس زهرای مرضیه علیها السلام مرا صدا زدند و فرمودند: اسماء! دقایقی من استراحت میکنم، تو هم از اتاق بیرون برو، به تعبیر مرحوم حاج شیخ عباس و دیگران که می فرمایند: حضرت زهرا علیها السلام یک تمهیدی اندیشید که جان دادنش را بچه-های کوچک نگاه نکنند. حسین و حسن علیهما السلام به مسجد رفتند، زینب و ام کلثوم را خانۀ زنهای هاشمی فرستاد، امیرالمؤمنین علیه السلام هم طبق این نقل مسجد بود. حضرت تنها با اسماء در خانه بوده است. لذا فرمود:اسماء تو هم بیرون برو، بگذار فاطمه تنها باشد و دقایقی بعد بیا مرا صدا بزن، اگر جوابت را دادم که هیچ وگرنه، آن وقت برو بچه ها و همسرم را خبر کن. اسماء می گوید: از اتاق بیرون آمدم جلوی درب اتاق قدم می زدم، دل تو دلم نبود، نکند فاطمه زهرا به من گفت برو بیرون، میخواست ندای حق را لبیک بگوید! و با این عالم وداع کند، می گوید: دقایقی بعد هر چه صدا زدم، دیدم که فاطمه جواب نمی دهد. ای دختر پیامبر! ای دختر بهترین خلق عالم! ای دختر رسول الله!«وانکبَّتْ علیها»خودش را انداخت روی بدن زهرای مرضیه، فاطمه جان! سلام مرا به پیغمبر برسان. همین طور که داشت اشک می ریخت نقل دارد: «فاذَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ بالبابِ»یک وقت دید دو تا آقازادۀ زهرا وارد اتاق شده اند، حال اسماء چه کند؟ چگونه به این دو نازدانۀ کوچک خبر بدهد؟ اسماء بلند شد تا آنها را آرام و سرگرم کند؛ اما نه، آنها متوجۀ مصیبت و حادثه شدند. در نقل دارد، دویدند داخل اتاق، امام حسن خودش را انداخت روی سینه مادر: «یَا أُمَّاهُ کَلَّمِینِی قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِی بَدَنِی»؛ مادر! با من سخن بگو!قبل از اینکه روح از بدنم جدا شود. امام حسین صورت را به کف پای مادر گذاشت: «وَ أَقْبَلَ الْحُسَیْنُ یُقَبِّلُ رِجْلَهَا وَ یَقُولُ یَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُکِ الْحُسَیْنُ کَلِّمِینِی قَبْلَ أَنْ یَتَصَدَّعَ قَلْبِی فَأَمُوتَ»؛ مادر! من حسینم، مادر با من سخن بگو پیش از آن که جان دهم. اسماء آقازاده ها را بلند کرد، گفت: بروید بابایتان امیرالمؤمنین علیه السلام را خبر کنید. دوان دوان آمدند مسجد، عرض من کنار حرم کریمۀ اهل بیت حضرت معصومه علیها السلام همین یک جمله، همین که گفتند: «یا ابَتَاه مَاتَتْ اُمُّنَا» بابا! بی مادر شدیم. کسی تا آن روز زمین خوردن امیرالمؤمنین علیه السلام را ندیده بود. قهرمان احد است، قهرمان خندق و خیبر است. اما تعبیر نقل این است: «فَوَقَعَ عَلِیٌ عَلَی وَجهِهِ»؛ روی زمین افتاد و از حال رفت قدری آب به سر و صورتش زدند تا چشمانش را باز کرد، فرمود: «بِمَنِ الْعزاءُ یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ کُنْتُ بِکِ أَتَعَزَّی فَفِیمَ الْعَزَاءُ مِنْ بَعْدِکِ»[26]؛ فاطمه جان! دیگر با چه کسی درد دل کنم؟ دیگر غصه های دلم را با چه کسی بگویم؟ «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.»[27]   پی نوشت ها:   [1].آل عمران،102. [2].این کتاب در قرن سوم توسط ابن طیفور نوشته شده است. [3].بحارالانوار، ج29، ص 216؛ احتجاج، ج1، ص 97. [4].قصص، 21. [5].قصص، 22. [6].احزاب،23. [7].آل عمران،33. [8].کهف، 9. [9].بحارالانوار، ج29، ص 223؛ احتجاج، ج1، ص 100. [10].آل عمران،102. [11].قال ابو عبدالله علیه السلام: قَالَ الْمُنْجِیَاتُ إِطْعَامُ الطَّعَامِ وَ إِفْشَاءُ السَّلامِ وَ الصَّلاةُ بِاللَّیْلِ وَ النَّاسُ نِیَامٌ (کافی، ج4، ص 51) [12].فرقان،28. [13].تفسیر نمونه، ج