آخرین بار کِی اینطوری گریه کرده بودم؟
انقدر بیتاب، اینطور با صدای بلند، با اینجور اشکهای مثل سِیل روان!
روضهی حضرت زهرا بود.
من جای دیگری از این گریههای بلند و از این اشکهای ناودانی، ندارم!
حالا من چطور دوباره مثل روضههای حضرت زهرا گریه نکنم؟ وقتی یک نفر کنار مرقد حضرت خدیجه یاد من بوده.
وقتی حضرت خدیجه یادِ من را انداخته توی دلِ کسی که اصلا نمیدانم کیست!
دل اگر به دل راه ندارد پس چرا بانوی حجاز باید یادِ من کند و برای من پیغام بفرستد؟ بانو اگر قلب من را ندیده است و این عشقِ فزاینده را با همهی دست و پا شکستگیاش اگر نپدیرفته است پس چرا به دلِ یک غریبه انداخته که حوالیِ مزارش یادِ من هم باشد؟
چگونه است حالِ عاشقی که از معشوق به او پیغامی برسد؟!
آه خدای من
و کسی چه میداند که من چقدر عاشقِ بانو خدیجهام...
این پیام قدِ یک فاطمیه برای من روضه داشت و از من گریههای بلند بلند گرفت...
خدیجه
خدیجه
خدیجه...😭💚💚💚
جانم فدای خدیجه...
.