✍️ امام کجاست؟!
✅ از هیجان انگیزترین اتفاقات روز ۱۲ بهمن گم شدن حضرت امام(ره) است.
🎙آقای هاشمی رفسنجانی در این مورد نقل میکند:
🔻 «مهمترين لحظهاى كه در اين روز ما را در اوج شادمانى، بسيار رنج داد، ساعاتى بود كه مطلع شديم كه دوستان ما پس از پايان مراسم بهشت زهرا، امام را گُم كردهاند و اطلاعى از ايشان ندارند اين دوستان اطلاع دادند كه امام بعد از سخنرانى مهمشان در بهشت زهرا و اعلان تصميم به تعيين دولت، از هنگام ترك آنجا، ديگر ديده نشدهاند. اين زمانى بود كه ما عميقاً نگران و دلواپس امام شديم. حدس مىزديم كه رژيم اقدامى كرده است، اين جزو پيشبينىهاى ما بود كه رژيم بر اساس طرحى از پيش تهيه شده در نقطهاى امام را بربايد و به نقطهاى نامشخص برده و زندانى كند. خيلى مواظب بوديم كه اين اتفاق نيفتد. خبر مهم اين بود كه هلىكوپترى از محل سخنرانى ايشان پرواز كرده و بعد از آن، مردم ايشان را نديدهاند.
🔻هيچكس هم به ما نمىگفت چه اتفاقى افتاده است. قطع برنامه پخش مستقيم ورود حضرت امام از تلويزيون، براين نگرانىها افزود و شك و ترديد ما و نگرانىهايمان را افزايش داد....
بعداً از طريق آقاى ناطق نورى، مطلع شديم كه امام، پس از پايان مراسم سخنرانيشان در بهشتزهرا، خواستار ملاقات با مجروحان انقلاب مىشوند. به همين دليل ايشان را با هلیكوپتر به بيمارستان هزار تختخوابى تهران، مىبرند.
🔻در آنجا به محض آنكه هلیكوپتر در حياط بيمارستان فرود مىآيد و پزشكان و پرستاران و بيماران از حضور امام مطلع مىشوند، هنگامهاى برپا مىشود، به طورى كه امام پس از نيم ساعت توقف در بيمارستان موفق به ديدار مجروحان انقلاب نمىشوند.
📝(كارنامه و خاطرات، انقلاب و پيروزى، صص: ۱۶۵- ۱۶۶)
🎙 آقای ناطق نوری که در آن لحظات از نزدیکترین افراد به حضرت امام است در خاطرات خود شرح ماجرا را به شرح زیر میآورند:
🔻هلیکوپتر در محوطهی بیمارستان نشست. در اثر صدای تق تق هلیکوپتر، تمام پزشکها و پرستارها بیرون دویدند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است. تصور میکردند درگیری و کشتاری شده و عدهای را آوردهاند. وقتی پیاده شدم پزشکان میپرسیدند: «چه اتفاقی افتاده است؟»
🔻من سریعا درخواست آمبولانس کردم. یکی از پزشکان گفت اینجا بیمارستان است، آمبولانس برای چه میخواهی؟ گفتم ما یک بیمار داریم باید جایی او را ببریم. گفت خوب همین جا بیمارستان است. گفتم خیر نمیشود بیمار ما اینجا باشد باید او را ببریم. آقایان رفتند یک برانکارد آوردند، من آن را پرت کردم و گفتم ما آمبولانس میخواهیم شما برانکارد میآورید؟ پزشکی به نام دکتر صدیقی گفت: آقا من یک ماشین پژو دارم، بیاورم؟ گفتم بیاور. ایشان ماشین را آورد نزدیک هلیکوپتر، در هلیکوپتر را که باز کردیم تا این پرستارها و پزشکان امام را دیدند همه فریاد کشیدند و با هجوم آنها بساط ما به هم ریخت.
🔻خانمی دست امام را گرفته بود و میکشید و گریه میکرد. با زحمت خانم را جدا کردیم. امام و احمدآقا و آقای محمد طالقانی سوار شدند و ماشین حرکت کرد. من خودم را روی سقف پرت کردم و ماشین تند میرفت. گفتم آقا این قدر تند نروید. احمد آقا که فکر میکرد جا ماندهام، گفت تو هستی؟! گفتم پس چه؟ من که رها نمیکنم. راننده ماشین را نگه داشت و سوار شدم. پس از مدتی رسیدیم به بن بستی که صبح ماشینم را پارک کرده بودم.
🔻از آقای دکتر عذرخواهی و تشکر کردیم. امام را سوار ماشین پیکانم کردم. دیگر خودم راننده بودم و احمد آقا هم پهلوی من نشست. سه نفری در خیابانهای تهران راه افتادیم. همه جا خلوت بود. چون همه در بهشت زهرا دنبال امام بودند؛ اما امام داخل پیکان در خیابانهای خلوت تهران بود.
📝(خاطرات حجت الاسلام والمسلمین ناطق نوری، تدوین مرتضی میردار، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص: ۱۵۹)
.................
https://eitaa.com/joinchat/2649292800C180b1e3e87