سلام صبح دخترم رو تا دم در مدرسه همراهی کردم هوای بارونی و ترافیک سرصبح تهران یک ربعی مارو تا رسیدن به مدرسه همراه هم کرد و عصاره‌ این همراهی شد اینی که دارم مینویسم اضطراب و نگرانی شدیدی از شرایط جناب سیدحسن‌‌نصرالله توی چهر‌ه‌ش موج میزد و شاید دنبال بهانه‌ای بود که بغض در گلوش رو توی صداش منتشر کنه و حتی اینکه اگه سید شهید بشه آقا چقد تنها میشه و ... اما چون از روحیاتم خبر داشت و میدونست در اینجور مواقع بجای افسرده‌شدن دنبال برون رفت از اون بحران هستم بهم گفت بابا تکلیف ما چیه تو این موقعیت ؟ چکاری بایست انجام بدیم؟