آخرین تماس . بی پاسخ
یک هفته قبل از شهادت .
دوشنبه ۶۶/۱۰/۲۱
صبح به هر زحمتی بود بچه ها را بیدار کردیم و صبحانه خوردیم . ساعت ۱۰ جریان شهر رفتن را به سالاروند گفتم . رفت و آمد و گفت فرماندهی خواب هستند بعد به عزیزی گفتم اگر دیر بشود نمی توانیم تا شب برگردیم . رفت و برگه گرفت من و علی دهقان به طرف شهر رفتیم .در دژبانی نیم ساعت منتظر ماندیم وسیله ای نبود و هوا هم سرد بود ساعت ۱۱ بود پیاده حرکت کردیم بعد از چندی یک تویوتا رسید . عقب سوار شدیم . نزدیک ظهر بود در شهر پیاده شدیم . با سرعت به مخابرات رفتیم و شماره دادیم گفت ۲ تا ۳ بعد از ظهر نوبت شماست . رفتیم حمام و بعد آمدیم ناهار یک ساندویچ خوردیم و رفتیم مخابرات . ساعت ۳/۵ نوبت من شد رفتم داخل کابین . بعد از زنگ خوردن دختر بچه ای گوشی را برداشت گفتم آقای شایان ؟ گفت اشتباه است . شماره را خواندم گفت شماره درست است اما اینجا منزل ماست و قطع کرد . آمدم بیرون گفتم آقا اشتباه گرفته ای . دوباره بگیر دوباره گرفت . دوباره دختر بچه گوشی را برداشت . گفتم شما تازه این شماره را گرفته اید گفت نه . گفت اشتباه گرفته اید و دوباره قطع کرد . آمدم بیرون . گفتم آقا شماره دیگری را بگیرید .اشتباه بود . صحبت نکردم . کار لازم دارم . گفت فقط یک بار شماره می گیرم .خواهش کردم . قبول نکرد . گفتم به سختی آمده ام به شهر و دیگر تا چند وقت نمی توانم بیایم گفت ساعت ۵. تا ۶ بیا .قبول نکردم چون به مقر نمی رسیدیم آمدم بیرون . رفتم مسجد جامع نماز بخوانم .دلم خیلی شور می زد . ولی نمی توانستم کاری بکنم .باید یا خطر شب رسیدن را تحمل می کردم یا از تلفن زدن منصرف می شدم بالاخره بعد از خواندن نماز تصمیم گرفتم به هر قیمتی شده تلفن بزنم . برگشتم و شماره دادم با علی آمدیم قهوه خانه چای بخوریم . او هم ناراحت بود چون چشم مادرش خون افتاده بود و باید عمل می کرد .رفتیم لوازمی که بچه ها لازم داشتند را خریدیم ساعت ۵ رفتیم مخابرات ساعت ۵/۵ شماره ام را گرفت هر چقدر زنگ زد کسی گوشی را بر نداشت. خواست قطع کند خواهش کردم چند لحظه صبر کند اما کسی گوشی را بر نداشت...........
پ . ن . حسرت آخرین تماس برای همیشه در دلمان ماند .
کاش آن روز خط روی خط نمی افتاد و تماس بر قرار می شد .
دیدار به قیامت .....علی آقا در آخرین تماس چه می خواست به همسرش بگوید که تا ابد در دلش ماند ؟
پ. ن . خاطرات خود نوشت شهید علی پیرونظر
@sharikerah